مثنوی استاد معلم به یاد دکتر شریعتی
ما وارثیم، وارث زنجیر یکدگر
29 خرداد 1392
17:59 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.31 با 13 رای
شهرستان ادب: تاثیر مرحوم علی شریعتی بر شاعران انقلاب چه در ظاهر و چه در باطن آنقدر گسترده است که می تواند موضوع یک پایان نامه، یا دست کم یک مقاله ی جاندار باشد. به ویژه تاثیر نگاه شیعی-هگلی خاص شریعتی بر شعر و اندیشه ی استاد علی معلم که البته وقتی پرتوی این نگاه در آیینه خانه ی منظومه ی عرفانی حماسی ذهن استاد معلم قرار می گیرد زیبایی و درخششی صد چندان پیدا می کند. اوج این درخشش را می توان در شاهکار علی معلم یعنی مثنوی «تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما» دید. در کتاب «رجعت سرخ ستاره» چند شعر بسیار درخشان زیبا به یاد و در سوگ دکتر شریعتی حضور دارد، از جمله «سیه بپوش برادر سپیده را کشتند» و «به هر که می رود بگو: پگاه تر به گاه تر» که به سبب شهرت بسیارشان از ذکر آنها صرف نظر کردیم. مثنوی «ما وارثیم، وارث زنجیر یکدگر» تا هنوز در صفحه های مجازی بازنمایی نشده بود که امروز می توانید آن را در اینجا بخوانید. و البته اگر «رجعت سرخ ستاره» را دارید، خواندن این شعر با پی نوشت طولانی خود استاد معلم لطفی دیگر دارد. این مثنوی یک شعر روایی ست، روایتی خاص و بسیار تاثیرگذار. و آغاز و پایانش برگرفته از نامه و وصیت دکتر علی شریعتی است به فرزندش «احسان شریعتی».
بر پیشانی این شعر هم نوشته شده است:
به یاد دکتر شریعتی
حالی توراست خیز و کمربند و رهسپار
آنک عصا و چارُق میراث و کوله بار
وین کهنه پوستین که مرا زیب دوش شد
وآن حرف آخرین که «پسرجان...» خموش شد
*
تا عمق دشت، جاده رگ تازیانه بود
شاید بهار و فصل گل رازیانه بود
نبض سراب در نفس باد می جهید
شریان رود در تب سیلاب می تپید
باد شمال هروله می کرد راغ را
فحل نسیم حامله می کرد باغ را
بر طرف چشمه سار، خطِ دشت می دمید
از کوه، آفتاب به گلگشت می دمید
*
ای از کدام طایفه با ما به رهگذر
چون رود و باد، با هم و بی هم در این سفر
از ما نه چون مُکاری و با ما به قافله
با ما چو رود جاری و از ما به فاصله
ای بندی غدیر چو ما تا رها شدن
روی سخن تو راست تو را، تا جدا شدن
این رسم ماست، رسمتمام قبیله مان
کوچیدن است عادت و کوچ از نخیله مان
ما بندی ایم بندی تقدیر یکدگر
ما وارثیم وارث زنجیر یکدگر
در ما چو نی نواست، جهان نینواست هم
میقاتمان نخیله، حرم کربلاست هم
مرهون کوله بار و عصا، پشت و مشت ماست
این جاده بازمانده ی هفتاد پشت ماست
*
این هزارسال فزون تر بر این رهیم
نه می نهیم بار امانت نه می رهیم
روز غدیر احمد مرسل عصا فکند
بر مرتضی فکند که بر خیل ما فکند
با ما چه دردها که در این کار بوده اند
با ما چه مردها که علمدار بوده اند
چون شیر حق، حسین علی، میرطایفه
چون زید فحل، زید علی، شیر طایفه
اینان نخست زاده ی این خانواده اند
سرحلقه ی سلاله ی ما را نواده اند
وین بانگ از نواده روان تا نبیره هاست
در عالم این غریو هم از این تبیره هاست
زآنها به لوح حادثه دیدم به خط خون
اینک شریعتی که شهید شفق نمون
*
بر بوم تا به یورش باران دوید رنگ
با سرخ گل بر ابلق هجرت کشید تنگ
درزین کشید باره ی بی گاه خفته را
برداشت کوله بار و عصای نهفته را
بانگی به قهر بر سر خیل پیاده زد
در سیل خون رکاب کشید و به جاده زد
دوشینه باد صبح مرا در چمن نواخت
قاصد که از غبار می آمد مرا شناخت
می گفت: «آن سوار دو شب با قبیله ماند
بر راه نیونای سحر از نخیله راند
می گفت: قطره نیست، نه انسان، نه من ، نه تو
آنگاه نامه کرد به احسان، به من، به تو:
آنک عصا و چارُق میراث و کوله بار
اینک توراست خیز و کمربند و رهسپار
با جوی و رود قطره سر از اوج می زند
دریا در انتظار به خون موج می زند»
با انتخاب و مقدمۀ حسن صنوبری
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.