قصیده ای از ملک الشعرا بهار
سرود مرغ سحر در مدیح امام جعفر صادق
11 شهریور 1392
06:44 |
2 نظر
|
امتیاز:
3.77 با 13 رای
شهرستان ادب: محمد تقی بهار مشهور به ملک الشعرا بهار شاعر قصیده سرای عصر مشروطه است که در سال 1265 هجری شمسی در مشهد دیده به جهان گشود. بهار سرودن شعر را در سنین نوجوانی شروع کرد و در سن هجده سالگی پس از فوت پدرش میرزا محمد کاظم صبوری به سمت ملک الشعرایی آستان قدس رضوی منصوب شد وی در دوران مشروطه به تهران مهاجرت کرد و علاوه بر سرودن شعر به فعالیت هایی چون روزنامه نگاری و نمایندگی مجلس پرداخت . ملک الشعرا بهار در بین قالبها ی ادبی در سرودن قصیده تبحری خاص داشت به طوری که بسیاری از منتقدان ادبی او را بزرگترین قصیده سرای معاصر می دانند و بسیاری از قصیده های معروف او نظیر دماوندیه ، جغد جنگ و...را در ردیف درخشان ترین قصیده های تاریخ ادبیات پارسی قرار می دهند.
به دلیل نقش پر رنگ ملک الشعرا در دوران مشروطه و سرودن شعرهای مهم در مقاطع حساس سیاسی، وی بیشتر به عنوان شاعری میهنی در بین عموم مخاطبان ادبیات مطرح است حال آنکه بهار چه در مقطع ملک الشعرایی آستان قدس رضوی و چه پس از آن شعرهای آیینی زیادی در منقبت معصومین سروده است .
قصیده زیر شعری است در منقبت امام جعفر صادق (ع)،که ملک الشعرای بهار آن را در سال 1312 و در مدت تبعید خود در شهر اصفهان سروده است .قسمتی از این قصیده با مطلع ( باز به پا کرد نوبهار سرادِق بلبل آمد خطیب و قمری ناطِق) در ذیل آمده است:
خیزکه مرغ سحر سرود سراید
همچو من اندر مدیح جعفر صادق
**
حجه یزدان که دست علم قدیمش
دین هدی را نطاق بست ز منطق
راهبر مؤمنان به درک مسائل
پیشرو عارفان به کشف حقایق
جام علومش جهاننمای ضمایر
ناخن فکرش گرهگشای دقایق
ازپی او رو که اوست هادی امت
گفتهٔ او خوان که اوست ناصح مشفق
سر قران را ز محکم و متشابه
جوی ز لطفش که اوست مصحف ناطق
راه به دارالشفای دانش او جوی
کاوست طبیبی به هر معالجه حاذق
داروی فقهش اگر نکردی چاره
شرع نبی مرده بودی از مرض دق
محضر درس امام گشت مقوی
شربت لطف امام گشت معرق
خود نشنیدی مگر که بود به عهدش
دورهٔ ضعف کتاب و نشر زنادق
وز طرفی خیل صوفیان اباحی
بسته ز هر سو به هدم شرع مناطق
مُرجئه و ناصبیه نیز ز سویی
در ره دین خدا نهاده عوائق
تیرگی جهل کشت یکسره زایل
چهر مُنیرش چوگشت لامع و شارق
ساخت بنایی متین ز سنت و تفسیر
کان نه زپای افتد از هجوم طوارق
در ره ارشاد خلق توسن عزمش
جست فزونی به تک ز سابق و لاحق
شافعی و بوحنیفه، مالک و حنبل
ابجد خوانند و او معلم مفلق
خود نشنیدی که «بودوانق» ملعون
خواست که خون ریزدش به خنجر بارق
هیبتش انسان گرفت دیدهٔ منصور
کش ز سر صدق جست و گشت معانق
آیتحق است و هست ذات شریفش
مظهر ذات و صفات صانع رازق
گر ز سر مهر بنگرد سوی دشمن
قهر خدایی شود به دشمن طارق
او پی تهذیب خلق آمد از آنرو
بود صبور و حلیم و سهل و مرافق
ور شدی از حق به پادشاهی مأمور
گشتی ازو شمل دشمنان متفرق
خصم بر قدرت امام چه باشد؟
تودهٔ کاهی به پیش ذروهٔ شاهق
**
ای خلف مرتضی و سبط پیمبر
جور کشیدی بسی ز خصم منافق
خون به دلت کرد روزگار جفاکیش
تا تن پاکت به قبر گشت ملاصق
هستی نزد خدای زنده و مرزوق
ای تو به خلق خدای منعم و رازق
پرتوی مهرت مباد دور ز دلها
سایهٔ لطفت مباد کم ز مفارق
مدح تو گفتن بهار راست نکوتر
تا شنود مدح مردم متملق
کیش تو جویم مدام و راه تو پویم
تا ز تن خسته روح گردد زاهق
بر پدر و مادرم ز لطف کرم کن
گر صلتی دارد این قصیده رایق
چشم من از مهر برگشای و نگهدار
گوهر ایمان من ز پنجهٔ سارق
به انتخاب: محمدامین اکبری