موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شعری از جامی به مناسبت ۱۲ ربیع الاول

بانگ رحیل از قافله برخاست، خیز ای ساربان

13 دی 1393 09:32 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.8 با 5 رای
بانگ رحیل از قافله برخاست، خیز ای ساربان

شهرستان ادب: عبدالرحمن جامی، شاعر قرن نهم، از بزرگ‌ترین ادیبان فارسی است که به او لقب «خاتم الشعراء» داده‌اند. علاوه بر دیوان سهگانۀ  جامی (دارای سه قسمت فاتحه الشباب، واسطه العقد، خاتمه الحیاه)، بهارستان و هفت اورنگ، از معروف‌ترین آثار او به شمار می‌روند.  آرامگاه این شاعر بزرگ، اکنون در هرات است.

جامی به اتفاق نظر اغلب ادیبان، بر مذهب سنّی حنفی بوده است و از بزرگان طریقت نقشبندیه. او اشعار بسیاری درمدح حضرت رسول اکرم (ص) دارد. در مثنوی هفت اورنگ نیز، در ابتدای هر اورنگ، شعری در مدح پیامبر اکرم (ص) آورده است. به مناسبت ۱۲ ربیع الاول، روز ولادت حضرت رسول اکرم (ص) به روایت اهل سنت و آغاز هفته وحدت، ضمن تبریک این روز به دوستان شیعه و سنی، بخشی از یکی از اشعار معروف جامی در نعت پیامبر (ص) را می‌خوانیم. این شعر معروف قصیده‎ای ۵۴بیتی‎ معروف به «قصیدۀ معجزات» است و جامی در آن سعی کرده به تمام معجزات پیامبر اشاره کند «نعتی است جمع کرده در او جمله معجزات». ما اینجا به ذکرابیات نخست این قصیده که در مدح پیامبر است بسنده می‎کنیم.


بانگ رحیل از قافله برخاست، خیز ای ساربان

رختم بنه بر راحله، آهنگ رحلت کن روان

 

نی هیچ جا منزل مرا، نی دل به کس مایل مرا

من ناقه را و دل مرا، سوی حریم جان کشان

 

یارب! مدینه است این حرم، کز خاکش آید بوی جان

یا ساحت باغ ارم، یا عرصۀ  روضالجنان؟

 

چون کعبه آمد قبله‌گه، بر طایفان بگشاده ره

هر سنگ از او سنگ سیه، هر کنج بامش ناودان

 

حسنی که بر مه تافته، مه جیب خود بشکافته

در جنت از وی یافته، سرمایه خیرات حسان

 

سلطان اقلیم وفا، شاه سریر اصطفا

سردفتر صدق و صفا، سرمایۀ  امن و امان

 

دریای امکان و قدم، بودند در طغیان به هم

او در میانشان از کرم، شد «برزخٌ لایبغیان»

 

می‌ساخت روشن راه را، دعوت کنان بدخواه را

بشکست قرص ماه را، بر گوشۀ  این گرد خوان

 

شد سوی اعدا از کرم، زد پیش او از حال سم

بزغالۀ مسموم دم، کز وی نیالاید دهان

 

ز اندک طعامی در دمی، اطعام کرده عالمی

و آن طعمه بی بیش و کمی، باقی به جایش همچنان

 

سایه نبودش همچو خور، و این طرفه‌تر اندر سفر

از تاب خود بالای سر، بودش سحابش سایه‌بان

 

هرگه نهاده پا برون، از تنگنای چند و چون

یک گام او بوده فزون، از عرصۀ  کون و مکان

 

بر امّت گستاخ وی، کرده بساط لطف طی

گر ننهد آن فرخنده پی، پای شفاعت در میان

 

اوصاف او پیش خرد، بیرون بود از حد و عد

حاشا که در عمر ابد، آخر شود این داستان

 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • بانگ رحیل از قافله برخاست، خیز ای ساربان
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: