موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
همزمان با آغاز اردوی جدید بانوان آفتابگردان‎ها

هشت شعر از هشت دختر آفتاب‎گردان تقدیم به امام رضا (علیه السلام)

04 شهریور 1394 19:43 | 2 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.57 با 14 رای
هشت شعر از هشت دختر آفتاب‎گردان تقدیم به امام رضا (علیه السلام)

شهرستان ادب: امروز همزمان با میلاد مبارک امام رضا (علیه السلام) دومین اردوی اعضای دورۀ چهارم با همراهی اعضای دورۀ تکمیلی آفتابگردان‎ها (دورۀ آموزشی شعر جوان انقلاب) ویژۀ بانوان آغاز شد. به مناسبت این تقارن ویژه، هشت شعر امام رضایی، از هشت دختر آفتابگردانی حاضر در این اردو یعنی خانم‎ها  ساجده کردونی، زهرا شرفی، مرضیه شهیدی، اعظم حسن‎زاده، ملیحه شجاعی‎زاده، نیلوفر بختیاری، الهام عظیمی و بشری صاحبی را در سایت شهرستان ادب می‎خوانید.


خانم ملیحه شجاعی‎زاده
عضو دورۀ چهارم _ سبزوار، خراسان رضوی


هرچند که از چشم ترم فاصله داری
دل های کبوتر شده یک قافله داری

ای قامت مغرب که به سجادۀ مشرق
پشت سر هر سجده, دو صد نافله داری

این مرغ خودش خواست که در دام نشیند
آقا, تو برای دل ما هم تله داری؟

هرچند شلوغ است حرم, دلهره ای نیست
وقتی که برای همگی حوصله داری

با دست خودت باز بکن این گره را هم
آقا خودمانیم,عجب مشغله داری!

میخواستم از خود گله ای.... نه....چه بگویم
آقا تو بفرما اگر از ما گله داری

هرچند که ما این طرف جاده نشستیم
دور و بر خود, شیفته, یک سلسله داری

گفتم که از اینجا به حرم راه زیاد است
گفتی که مگر از دل خود فاصله داری؟


خانم نیلوفر بختیاری
عضو دورۀ چهارم _ تهران


چندیست هر روز هفته، مهمان مادربزرگم
تا اندکی سو بگیرد، چشمان مادربزرگم

حال و هوای نگاهش، دیدم رطوبت گرفته
بر گونه می‎ریخت نم نم، باران مادربزرگم

دیوارها گریه‎اش را، نشنیده بودند، اما
از اشک لغزیده پر شد، فنجان مادربزرگم

نسبت به او بی خیالی، یعنی نمکدان شکستن
وقتی نمک‎گیر هستم، با نانِ مادربزرگم

پروندۀ دردهایش، مهر شفا نیست پایش
در نسخه جایی ندارد، درمان مادربزرگم

راهی نمانده برایش، جز در رضای خدایش
ای غم! چه می‎خواهی آخر، از جانِ مادربزرگم

ما بید بودیم و مجنون٬ در انتظار شبیخون
اما نلرزید هرگز٬ ایمان مادربزرگم


می‎خواست مشهد بیاید، نذر شما بوده شاید؛
این اسکناسِ میانِ قرآنِ مادربزرگم

***

قفلی خریدم ببندم، بر میله‎های ضریحت
فکر کلیدی برایِ  زندان مادربزرگم




خانم مرضیه شهیدی
عضو دورۀ چهارم _ الیگودرز، لرستان


عکس های چهار نفره:
من
محمد،
روسری گلدار مادرم
و خنده‎های پدرم

بهار تازه راه افتاده بود که
راهی تو شدیم.
با کفش‎های صورتیش قدم می‎زد
کوپه‎کوپه بن بست‎های اردیبهشت را
و ما چه شاعرانه اسفند می‎چکاندیم در گلوی هوا
به هوای قدم‎های صورتی بهار.

آه ... رسیده بودیم به نیمه های تو که ناگهان
دست تکان دادیم برای...
خنده های پدر
و روسری گلدار مادر...که هنوز داشت به تو فکر می‎کرد
به طعم چای هل‎دار

و هنوز داریم به تو فکر می‎کنیم
با بهاری که سرفه می‎کند
و سفره‎ای بوی زعفران نمی‎دهد
عکس یادگاری می‎گریم...
عکس های....نفره
من ، محمد و...



خانم ساجده کردونی
عضو دورۀ چهارم _ رامشیر، خوزستان


وضوگرفت و به لب گفت ذکرِ یاهو را
دلش خوش است جوابش نمیکنی اورا

سپرد پای سفر را به کفشداریتان
پس از ضریح، بغل کرد هردو زانو را

نشست و روضۀ ارباب کربلا را خواند
شفیع کرد غریبِ شکسته‎پهلو را

وگفت شاه خراسان، شکسته است دلم
گرفته است دوچشمِ من از شما سو را

گِرِه زدم همه را من به پنجره فولاد
دلم، دو دیدۀ تر را، سفیدیِ مو را

اگرچه نوکرِ خوبی نبوده‎ام آقا
ضمانتم بکن آنگونه‎ای که آهو را

در این میان یکی از خادمان نبات آورد
به دستِ مادرِ من داد، نوشدارو را

دلِ شکسته‎اش آرام شد، سپس برخاست
و پاک کرد از آن گونه‎ها دوتا جو را
*
قطار رفت وقطار آمد و مرا آورد
همان کسی که شفاداده‎ای شما او را



خانم زهرا شرفی
عضو دورۀ چهارم _ نیشابور



و کبوتر
شروع خوبی است 
برای هاجر 
تا خیس از تمام باران‎ها 
چادر گلی‎اش را 
جایی بتکاند 
که خدا تمام گل اناری‎هایش را 
به آنجا می‎فرستد 
و من حتما با اولین قطار 
بی‎تاخیر به چشم‎های خدا خیره خواهم شد 
تا سرراهی خاتون 
نامه‎های یواشکی‎اش را
با طعم سیب 
گوشۀ چارقدم گره بزند 
وچشم‎های رباب را
به یاد بیاورم 
لحظه‎ای که خدا 
در حیاط خانه‎ات قدم می‎زند 
و گوهر شاد برای گریستن کافیست 
و کبوترهایت 
برای شاعر شدن قبیله‎ام.

راستش  من هم 
ناقابل شعری آورده‎ام 
هم ردیف بغض‎های کال کلاغ‎ها 
هم قافیه با 
عصرهای خستۀ پدر 
درست وقتی جیب‎هایش
بوی گندم گرفته 
و النگوی آخر مادر 
به نیت خواهرم راضیه 
بغض می‎ترکاند...

اجازه اگر می دهید تنها 
دسته‎ای کبوتر 
برای آبادی ما کافیست.



خانم اعظم حسن‎زاده
عضو دورۀ چهارم _ تهران


شبی که نوری از آفاق آسمان بارید
بهار سرزده بر پهنۀ جهان بارید

اناردانۀ تسبیح عرشیان سر خورد
رسید بر رگ دنیا و بی‎امان بارید

زمین به دور خود از خشم و درد می‎پیچید
برای مرهمش از ابرها اذان بارید

خبر به گوش جهان می‎رسید آهسته
و نام نامی او روی هر زبان بارید

شکافت سینۀ مهتاب و ماه را دیدیم
به پای بوس دلش کل کهکشان بارید

برای فرش قدم‎هاش گل کم آوردند
به جاش بال فرشته بر آستان بارید

رسید شاه رئوف و جهان گلستان شد
و هشت سوره به احساس شیعیان بارید

طلوع روزی مارا رقم زدی خورشید!
و با نگاه تو بر سفره آب و نان بارید

نگاه مردم دنیا به طوس آهووار
و گنبدی که رهایی و عشق از آن بارید



خانم بشرى صاحبی
عضو دورۀ تکمیلی _تهران


با تکان پرچمت، تسخیر کردی باد را
دلنشین کردی هوای نیمۀ مرداد را 

شب به شب، خورشید! پیشت ماه رؤیت میشود
دوست دارم آسمان صحن گوهر شاد را

حال شیرین زیارت‎نامه خواندن در حرم
می‎کشاند سمت مشهد، عاقبت فرهاد را

با نگاه مهربانت ضامن آهو شدی 
بعد از آن کردی اسیر خود دل صیاد را

چلچراغ آسمان روشن ایوان طلا
جلد خود کرده ست صدها کفتر آزاد را

گاه تشییع کسی را دیده‎ای در صحن‎ها
گاه‎گاهی هم شنیدی خندۀ نوزاد را

حوض سقاخانه‎ات دار الشفای عالم است 
کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را

یا رضا گفتند و رد کردند مردان خدا 
با دعا، اروندرود و تنگۀ مرصاد را

پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد 
می‎گذارم روی مشهد نام عشق آباد را

باز می‎خواهم که مهمان توباشم مهربان 
باز می‎خواهم  ببوسم پنجره فولاد را



خانم الهام عظیمی
عضو دورۀ تکمیلی _ اراک


هر که مشهد می‌رود، از من سلامی می‌برد
شک ندارم پاسخت را از حرم می‌آورد
جانمازی، چادری، عطری و شاید بوسه‌ای
از دهان پنجره فولاد هم، می‌آورد

آه... اما بین مهمان‌های دارالحجه‌ات
جای من پشت ستون آخری خالی نبود؟
گرچه امشب در اتاقم اشک می‌ریزم، ولی
حال من آن روز در باب‌الرضا، عالی نبود؟

سرورم، من تابع جمهوری صحن توام
جان هرکس دوست داری، از وطن دورم نکن
حکم تبعید است هرجایی به غیر از مشهدت
گرچه سلطانی، ولی هربار مجبورم نکن

بار آخر عهد بستم دست‌هایم را بگیر
تا که من هم دست‌بندم را به ایوانت دهم
نذر کردم در شلوغی‌های اطراف ضریح
دست زائرهای کم‌رو را به دستانت دهم

...کل مشهد شوق دارد در حریمت باشد و
خوش به حال آن زمینی که به نامت خورده است
من خودم یک مشت خاکم، کاش می‎شد آخرش
آجری باشم که بر بالای بامت خورده است


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • هشت شعر از هشت دختر آفتاب‎گردان تقدیم به امام رضا (علیه السلام)
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: