شهرستان ادب: امروز همزمان با میلاد مبارک امام رضا (علیه السلام) دومین اردوی اعضای دورۀ چهارم با همراهی اعضای دورۀ تکمیلی آفتابگردانها (دورۀ آموزشی شعر جوان انقلاب) ویژۀ بانوان آغاز شد. به مناسبت این تقارن ویژه، هشت شعر امام رضایی، از هشت دختر آفتابگردانی حاضر در این اردو یعنی خانمها ساجده کردونی، زهرا شرفی، مرضیه شهیدی، اعظم حسنزاده، ملیحه شجاعیزاده، نیلوفر بختیاری، الهام عظیمی و بشری صاحبی را در سایت شهرستان ادب میخوانید.
خانم ملیحه شجاعیزاده
عضو دورۀ چهارم _ سبزوار، خراسان رضوی
هرچند که از چشم ترم فاصله داری
دل های کبوتر شده یک قافله داری
ای قامت مغرب که به سجادۀ مشرق
پشت سر هر سجده, دو صد نافله داری
این مرغ خودش خواست که در دام نشیند
آقا, تو برای دل ما هم تله داری؟
هرچند شلوغ است حرم, دلهره ای نیست
وقتی که برای همگی حوصله داری
با دست خودت باز بکن این گره را هم
آقا خودمانیم,عجب مشغله داری!
میخواستم از خود گله ای.... نه....چه بگویم
آقا تو بفرما اگر از ما گله داری
هرچند که ما این طرف جاده نشستیم
دور و بر خود, شیفته, یک سلسله داری
گفتم که از اینجا به حرم راه زیاد است
گفتی که مگر از دل خود فاصله داری؟
خانم نیلوفر بختیاری
عضو دورۀ چهارم _ تهران
چندیست هر روز هفته، مهمان مادربزرگم
تا اندکی سو بگیرد، چشمان مادربزرگم
حال و هوای نگاهش، دیدم رطوبت گرفته
بر گونه میریخت نم نم، باران مادربزرگم
دیوارها گریهاش را، نشنیده بودند، اما
از اشک لغزیده پر شد، فنجان مادربزرگم
نسبت به او بی خیالی، یعنی نمکدان شکستن
وقتی نمکگیر هستم، با نانِ مادربزرگم
پروندۀ دردهایش، مهر شفا نیست پایش
در نسخه جایی ندارد، درمان مادربزرگم
راهی نمانده برایش، جز در رضای خدایش
ای غم! چه میخواهی آخر، از جانِ مادربزرگم
ما بید بودیم و مجنون٬ در انتظار شبیخون
اما نلرزید هرگز٬ ایمان مادربزرگم
میخواست مشهد بیاید، نذر شما بوده شاید؛
این اسکناسِ میانِ قرآنِ مادربزرگم
***
قفلی خریدم ببندم، بر میلههای ضریحت
فکر کلیدی برایِ زندان مادربزرگم
خانم مرضیه شهیدی
عضو دورۀ چهارم _ الیگودرز، لرستان
عکس های چهار نفره:
من
محمد،
روسری گلدار مادرم
و خندههای پدرم
بهار تازه راه افتاده بود که
راهی تو شدیم.
با کفشهای صورتیش قدم میزد
کوپهکوپه بن بستهای اردیبهشت را
و ما چه شاعرانه اسفند میچکاندیم در گلوی هوا
به هوای قدمهای صورتی بهار.
آه ... رسیده بودیم به نیمه های تو که ناگهان
دست تکان دادیم برای...
خنده های پدر
و روسری گلدار مادر...که هنوز داشت به تو فکر میکرد
به طعم چای هلدار
و هنوز داریم به تو فکر میکنیم
با بهاری که سرفه میکند
و سفرهای بوی زعفران نمیدهد
عکس یادگاری میگریم...
عکس های....نفره
من ، محمد و...
خانم ساجده کردونی
عضو دورۀ چهارم _ رامشیر، خوزستان
وضوگرفت و به لب گفت ذکرِ یاهو را
دلش خوش است جوابش نمیکنی اورا
سپرد پای سفر را به کفشداریتان
پس از ضریح، بغل کرد هردو زانو را
نشست و روضۀ ارباب کربلا را خواند
شفیع کرد غریبِ شکستهپهلو را
وگفت شاه خراسان، شکسته است دلم
گرفته است دوچشمِ من از شما سو را
گِرِه زدم همه را من به پنجره فولاد
دلم، دو دیدۀ تر را، سفیدیِ مو را
اگرچه نوکرِ خوبی نبودهام آقا
ضمانتم بکن آنگونهای که آهو را
در این میان یکی از خادمان نبات آورد
به دستِ مادرِ من داد، نوشدارو را
دلِ شکستهاش آرام شد، سپس برخاست
و پاک کرد از آن گونهها دوتا جو را
*
قطار رفت وقطار آمد و مرا آورد
همان کسی که شفادادهای شما او را
خانم زهرا شرفی
عضو دورۀ چهارم _ نیشابور
و کبوتر
شروع خوبی است
برای هاجر
تا خیس از تمام بارانها
چادر گلیاش را
جایی بتکاند
که خدا تمام گل اناریهایش را
به آنجا میفرستد
و من حتما با اولین قطار
بیتاخیر به چشمهای خدا خیره خواهم شد
تا سرراهی خاتون
نامههای یواشکیاش را
با طعم سیب
گوشۀ چارقدم گره بزند
وچشمهای رباب را
به یاد بیاورم
لحظهای که خدا
در حیاط خانهات قدم میزند
و گوهر شاد برای گریستن کافیست
و کبوترهایت
برای شاعر شدن قبیلهام.
راستش من هم
ناقابل شعری آوردهام
هم ردیف بغضهای کال کلاغها
هم قافیه با
عصرهای خستۀ پدر
درست وقتی جیبهایش
بوی گندم گرفته
و النگوی آخر مادر
به نیت خواهرم راضیه
بغض میترکاند...
اجازه اگر می دهید تنها
دستهای کبوتر
برای آبادی ما کافیست.
خانم اعظم حسنزاده
عضو دورۀ چهارم _ تهران
شبی که نوری از آفاق آسمان بارید
بهار سرزده بر پهنۀ جهان بارید
اناردانۀ تسبیح عرشیان سر خورد
رسید بر رگ دنیا و بیامان بارید
زمین به دور خود از خشم و درد میپیچید
برای مرهمش از ابرها اذان بارید
خبر به گوش جهان میرسید آهسته
و نام نامی او روی هر زبان بارید
شکافت سینۀ مهتاب و ماه را دیدیم
به پای بوس دلش کل کهکشان بارید
برای فرش قدمهاش گل کم آوردند
به جاش بال فرشته بر آستان بارید
رسید شاه رئوف و جهان گلستان شد
و هشت سوره به احساس شیعیان بارید
طلوع روزی مارا رقم زدی خورشید!
و با نگاه تو بر سفره آب و نان بارید
نگاه مردم دنیا به طوس آهووار
و گنبدی که رهایی و عشق از آن بارید
خانم بشرى صاحبی
عضو دورۀ تکمیلی _تهران
با تکان پرچمت، تسخیر کردی باد را
دلنشین کردی هوای نیمۀ مرداد را
شب به شب، خورشید! پیشت ماه رؤیت میشود
دوست دارم آسمان صحن گوهر شاد را
حال شیرین زیارتنامه خواندن در حرم
میکشاند سمت مشهد، عاقبت فرهاد را
با نگاه مهربانت ضامن آهو شدی
بعد از آن کردی اسیر خود دل صیاد را
چلچراغ آسمان روشن ایوان طلا
جلد خود کرده ست صدها کفتر آزاد را
گاه تشییع کسی را دیدهای در صحنها
گاهگاهی هم شنیدی خندۀ نوزاد را
حوض سقاخانهات دار الشفای عالم است
کرده بینا یک نگاهت، کور مادرزاد را
یا رضا گفتند و رد کردند مردان خدا
با دعا، اروندرود و تنگۀ مرصاد را
پادشاه کشور عشقی و من از این به بعد
میگذارم روی مشهد نام عشق آباد را
باز میخواهم که مهمان توباشم مهربان
باز میخواهم ببوسم پنجره فولاد را
خانم الهام عظیمی
عضو دورۀ تکمیلی _ اراک
هر که مشهد میرود، از من سلامی میبرد
شک ندارم پاسخت را از حرم میآورد
جانمازی، چادری، عطری و شاید بوسهای
از دهان پنجره فولاد هم، میآورد
آه... اما بین مهمانهای دارالحجهات
جای من پشت ستون آخری خالی نبود؟
گرچه امشب در اتاقم اشک میریزم، ولی
حال من آن روز در بابالرضا، عالی نبود؟
سرورم، من تابع جمهوری صحن توام
جان هرکس دوست داری، از وطن دورم نکن
حکم تبعید است هرجایی به غیر از مشهدت
گرچه سلطانی، ولی هربار مجبورم نکن
بار آخر عهد بستم دستهایم را بگیر
تا که من هم دستبندم را به ایوانت دهم
نذر کردم در شلوغیهای اطراف ضریح
دست زائرهای کمرو را به دستانت دهم
...کل مشهد شوق دارد در حریمت باشد و
خوش به حال آن زمینی که به نامت خورده است
من خودم یک مشت خاکم، کاش میشد آخرش
آجری باشم که بر بالای بامت خورده است