شهرستان ادب: با رسیدن روز عاشورا، سرخترین روز تقویم شیعیان، به خوانش اشعاری عاشورایی میپردازیم از اعضای آفتابگردان شهرستان ادب؛ شاعران جوانی از سرتاسر ایرانِ اسلامی، که مرثیهسراییشان تسلایی است بر صاحبان عزای حسینی، اهل بیت سلام الله علیهم. سرایندۀ این شعرها عبارتند از خانمها زهرا بشریموحد، بشری صاحبی، غزاله شریفیان، زینب احمدی، زهرا بختیارینژاد، فائزه فرزانه، ندا نوروزی و آقایان حبیب فتحی، علیرضا گلافشان، سیدمحمدعلی رضایی.
1) سیدمحمدعلی رضایی
کوچکتر از آن است که شمشیر بگیرد
یا این که سپاهی طرفش تیر بگیرد
بیتیغ و زره آمده تا حرملهها را
با بستن قنداقه به تحقیر بگیرد
کار همه را ساخته با برق نگاهش
دیگر چه نیازی است که شمشیر بگیرد
از بس که به خون وا شده امروز گلویت
خوب است تو را مادرت از شیر بگیرد
«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...»
این طفل، علم را مگر از میر بگیرد
2) زهرا بشری موحد
سوختیم از داغ غفلت، سوختیم ای خامها!
دانهها را چیدهاند اما به سوی دامها
هر که پای برگهها را، مست، امضا میکند
پای خون را باز خواهد کرد در حمامها
این جماعت نیست! جمعی از فراداهای ماست!
ساز خود را میزند تکبیرة الاحرامها
ای مسلمان! دین نداری لااقل آزاده باش
کفرها گاهی شرف دارند بر اسلامها
راه سختی پیش رو داریم بعد از کربلا
سنگها در کوفهها ، دشنامها در شامها
آه اگر مولا چراغ خیمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاریکی ابهامها
آه از آن بزمی که بعد از لقمههای چرب و نرم
جامهای زهر مینوشیم از «برجام»ها
تیغ شعرم تیز شد اما غلافش میکنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کامها!
3) بشرى صاحبی
هر مشكلی به نام تو حل میشود حسین
هرگز به سینهام نزدی دست رد حسین
پیراهن عزای تو را كردهام به تن
انگار بوی سیب تو را میدهد حسین
ای عشق ناب! رحمت عام خدا تویی
دلدادۀ توایم، چه خوب و چه بد حسین
«دست مرا بگیر كه آب از سرم گذشت»
دستی كه زیر پرچم تو سینه زد حسین
«هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق»
من عاشق توام به خدا تا ابد حسین
4) زینب احمدی
برای شبهای انتظار رقیه سلام الله علیها
مرد غریبه گفت: پدر از سفر رسید
شبهای انتظار گذشت و سحر رسید
کودک ولی برای همیشه به خواب رفت
وقتی که دید قصۀ بابا به «سر» رسید
*
تشنۀ آب و بیقرار همند
ماه و خورشید در مدار همند
«جُمِعَ الشمس والقمر» یعنی:
دو برادر که در کنار همند
5) علیرضا گل افشان
در نظرها درد اما او خدا را دیده بود
دمبهدم در هر نظر او جلوهها را دیده بود
از حرم تا قتلگه صحرا پر از آیینه شد
دیگران درد و بلا و او دوا را دیده بود
تا عمودی آهنین پیشانی مه را شکافت
گوییا در علقمه او مرتضی را دیده بود
ما رأیت الا جمیلش شیوۀ پیغمبریست
هر که اینگونه سری از تن جدا را دیده بود
از خجالت آب میشد آن زمان ایوب اگر
صبر زینب، صبر ناموس خدا، را دیده بود
ای دریغا سالیانی در پی زخمیم و آب
ما کجا را دیدهایم و او کجا را دیده بود
6) ندا نوروزی
جز فراق تو مرا هیچ غمی پیر نکرد
داغ تو کشت مرا کشت، زمینگیر نکرد
جنگ هر لحظه ازین باغ گلی چید، حسین
خون تو دشمن بیعاطفه را سیر نکرد
هر چه آمد به سرت، عقدۀ جنگ جمل است
گرچه این را، احدی بعد تو تفسیر نکرد!
در دل سنگیشان کینه ز اولاد علیست
چه تعجب که بر آن موعظه تأثیر نکرد
همه دیدند مرا، بر سر گودال، ولی
حالت خندۀشان هم به تو تغییر نکرد
دشمن از برق نگاه تو چنان ریخت به هم
اکتفا بر تن بیجامه به یک تیر نکرد
خواهرت دید به چشم خودش آن لحظه، کسی
در پی غارت انگشتر تو دیر نکرد
کربلا گرچه پراز داغ جوان بود، ولی
هیچ یک قدر تو اینگونه مرا پیر نکرد
7) زهرا بختیاری نژاد
شاید آن لحظه که مشکم برسد، دیر شود
مگر این اسب بتازد، برسد، شیر شود
آه ای قطره بگو آب چه در سر دارد
که در آخر فقط از بودن خود سیر شود؟
بغض سنگین همین مشک کفایت میکرد
تا سبکبالی این قافله تفسیر شود
غرق در خون شده این دشت که دریا بشود
موج برخاسته از شرم سرازیر شود
روی دیدار زمین را که ندارد خورشید
ابر باید ته این قصه زمینگیر شود
8) حبیب فتحی
گرچه دریای دوچشمم را به خاک انداختم
تاکنون آنگونه که باید تو را نشناختم
بارها گفتم که خواهد کشت ما را غربتت
روز و شب شش گوشه را در سینۀ خود ساختم
ذوالجناحت آمد از میدان خاک و خون و درد
کاش من هم مثل او در معرکه میتاختم
میتپد قلبم برای صحن تو، من سالهاست
در مسیر عاشقی دین و دلم را باختم
از سر لطف و کرم ما را نران از درگهت
من بهای نوکری را بارها پرداختم
آمد از نو ماه تو، ماه محرم، ماه غم
باز هم آنگونه که باید تو را نشناختم
9) فائزه فرزانه
تشنهام ولی
اشک خاک را نمیخورم
سکوت میکنم
و کربلا
توی چشمهام خیس میشود
من غریب درد میکشم
از غریبگیست درد من
من که شرم آبهای تشنه را به دوش میکشم
با وجود دردهام
با سکوت گریه میکنم
من؛ زمین کربلا!
دجله دجله
رود گریه می کنم...
10) غزاله شریفیان
برای حضرت زینب (س)
دشت سرتاسر جنون، لبریز شیدایی شده
کربلا در چشمهایت غرق زیبایی شده
اندک اندک جمع مستان میروند از روی خاک
در فلک تنها تو میدانی چه غوغایی شده
رودها در حسرت لبهایتان خشکیدهاند
رشک میورزند بر دلهای دریایی شده
سر به دامان تو دارد؛ سرسپرده، سربلند
نوجوانِ تو شهید اول دایی شده
آه تنهاتر شدی در دشت، اما دیدنیست
چون تو کوهی روسپید از برف تنهایی شده
روح این دلمردگان را خطبههایت زنده کرد
حضرت مریم نفسهایش مسیحایی شده
خواب کردی چشم بیتاب یتیمان را، چه زود
دشت سرشار از سکوت و سوز لالایی شده