شبیه ظلمت آن لحظهای که ماه بگیرد قرار شد نفس خانه رنگ آه بگیرد به قهر آمده آن کس که غصب کرده فدک را رسیده راه ببندد رسیده راه بگیرد خیال کن که دری غرق آتش است و هوا را به جای ابر خدا هالهای سیاه بگیرد و از هجوم لگدهای ممتدی که به در خورد در آمده است که در سایهاش پناه بگیرد بلند شد که همان میخ را که رفت به پهلوش میان معرکۀ کوچه تکیه گاه بگیرد چرا نشسته حسن، او چه دیده است خدایا؟ سکوت کرده که غم را مگر گواه بگیرد مباد مادر خانه میان بسترش افتد مباد همسری از همسرش نگاه بگیرد اگر نبود دعاهای آخرین لحظاتش قرار بود زمین را فقط گناه بگیرد * چگونه بی تو بماند میان این همه غربت مگر که بغض علی را گلوی چاه بگیرد
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز