موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از قدسی خان‌بابایی

خدای «به نام یونس» حقیقی است

28 مرداد 1397 12:49 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 3 رای
خدای «به نام یونس» حقیقی است

شهرستان ادب به نقل از همشهری قم: دقیقاً معلوم نیست چه اتفاقی افتاد که یک‌دفعه بعضی از نویسنده‌های مذهبی دچار دگردیسی شدند و شروع کردند به هجو و هزل و تخطئه‌ی خود و هم‌مسلک‌هایشان. طوری با عقاید خودشان گلاویز شدند که لامذهب‌ترین آدم‌ها هم این‌طور اساس و بنیان دین آن‌ها را زیر سؤال نمی‌بَرد.

یأس فلسفی و اگزیستانسیالیسم در این آثار بیداد می‌کند؛ قهرمان‌های رمان‌های این نویسنده‌های مذهبی؛ یک‌دفعه تبدیل شدند به آدم‌های سرخورده و منزوی که نه تکلیفشان با خودشان معلوم است و نه جامعه‌ی اطرافشان. (ناگفته پیداست که منظور از قهرمان، آشیل یا رابین هود نیست؛ مراد همان شخصیت کنش‌گر و فعال داستان است که قصه حول محور او می‌چرخد.)

 راستش را بخواهید، در این دست داستان‌ها اصولاً جامعه‌ای در کار نیست که قهرمان بخواهد عرض اندامی و تلاشی برای بهبود اوضاعش بکند. جامعه‌ی انسانی از چند کاراکتر بی‌هویت و منفعل تشکیل می‌شود که محض خالی نبودن عریضه پا به عرصه‌ی رمان گذاشته‌اند. انگار شخصیت‌های اول این‌گونه رمان‌ها، در خلأ زندگی می‌کنند؛ آدم‌هایی که اطراف قهرمان وجود دارد، نه دوست هستند، نه دشمن، نه حریف و نه رفیق. « نه آبی می‌آورند و نه کوزه‌ای می‌شکنند».

سؤال این است که دراین وانفسا سهم مخاطب از حال خوش چقدر است؟

آیا پرداختن به پَلشتی‌های فردی و اجتماعی و مسابقه برای نشان دادن صحنه‌های یأس و دلمردگی و مرگ کافی نیست؟

اینجاست که به نظر می‌رسد رمان‌هایی مثل «به نام یونس» غنیمت است؛ چرا؟ چون حداقلش این است که حالت را از آنچه هست، خراب‌تر نمی‌کند.

«یونس» می‌داند برای چه به «روستای بِگِل» آمده و قرار است چه کار کند. هم دنیای داستانی شکل می‌گیرد و هم چند تا آدم می‌بینیم و با آن‌ها آشنا می‌شویم. هم شاهد ماجرا هستیم و هم فراز و فرود.

یونس، مثل هم‌لباس‌های منورالفکرش دچار مرض واگیردار «تافته‌ی جدابافتگی» نشده است. وقتی مردم دمار از روزگارش درمی‌آورند، نه ادای سوپرمن را درمی‌آورد و نه کنج عزلت برمی‌گزیند و پای رو به قبله می‌کشد. بی‌سروصدا بار و بندیلش را جمع می‌کند که برود؛ « آقا هاشم، یونس فولاد نیست. آدمه، آدم»(صفحه ۱۰۰)

صد البته که قرار نیست رمان، منبر وعظ باشد که اگر بنا بود وعظ و خطابه اثر کند، حالمان این چنین نبود که هست.

در عین حال «به نام یونس» خیلی چیزها را یادمان می‌آوَرد:

وقتی یونس عروسک خرگوش را به مهدیه می‌دهد، درظاهر مفهوم امانت‌داری را به مهدیه می‌آموزد؛ اما در عمل یادمان می‌آوَرد این‌طور هم می‌شود با بچه‌ها حرف زد تا یاد بگیرند.

وقتی در مسجد چفت چمدان اسباب‌بازی را جلوی پسر بچه‌ها باز می‌کند، می‌شود مثل مهدی و هادی و کمیل ذوق کرد و فکر کرد «ای دل غافل! انگار هنوز هم می‌شود با چیزهای ساده، دل‌های زیادی را شاد کرد!».

از همان وقت که مهدی را می‌گذارد مبصر کلاس، یادمان می‌افتد که چه راه‌های ساده‌ای برای به راه آوردن آدم‌ها هست!

وقتی به برات‌علیِ چوپان می‌گوید «قدر شغلت را بدان؛ طبق روایات بالاترین شغل توی دنیا کشاورزیه و بعدش هم دامداری» یادمان می‌آید که درشوخی‌ها و گفتار روزمره‌مان با شغل‌هایی از این دست چه‌ها که نکردیم.

گفتار یونس پاک و پاکیزه است. با خُرد و کلان روستا همان‌قدر مؤدب حرف می‌زند که با زنش، محبوبه.

یادمان می‌آید که بدون کلام غیرعفیف هم می‌شود داستان گفت و مخاطب را نگه داشت.

 خدای یونس واقعی و در دسترس است؛ تا آنجا که در سخت‌ترین لحظه‌ی زندگی‌اش دل به یزدان قرص می‌دارد. «کاری از دستم برنمی‌آد جز دعا؛ دعا هم که همه‌جا شدنیه». (صفحه ۱۶۹)

وقتی آمتقیِ پیغمبر طرح‌های منفی را برش می‌زند تا از مشبک‌های قندیل «نور» بیرون بزند، انگار به در می‌زند که دیوار بشنود، وقتی می‌گوید: «آدم‌ها عین قندیل‌اند؛ اوستا می‌خواد که بتونه نورانی‌شان کنه».(۱۱۲).

و سپاس خدایی را که به ما قدرت انتخاب ارزانی داشت.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • خدای «به نام یونس» حقیقی است
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.