موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

غزل

رفتي، صداي جان تو پيچيد کو به کو
غزلی از مبین اردستانی

رفتي، صداي جان تو پيچيد کو به کو

20 دی 1391 | 11:10
اي شعر نابِ مانده ميان کتاب عشق!/وقتش رسيده حرف به حرف از برت کنند/ رفتي، صداي جان تو پيچيد کو به کو/يارانت آمدند جهان‌گسترت کنند
ای تبرخون سایه‌گستر سروهای بی‌خزان!
شعری از علی‌رضا رجبعلی‌ِزاده کاشانی برای شهیدان علمی

ای تبرخون سایه‌گستر سروهای بی‌خزان!

20 دی 1391 | 10:57
از شما ای بت‌شکن خیل خلیلان! کاینچنین/ هیمنة طاغوت را ویران و وارون داشتید/ ای همه جان و جنم در پیکر جهد و جهاد!/ لب به لب پیمانه از این طرفه معجون داشتید
لمس کرده است هوس پیکر دلبرها را
غزلی از امیر سیاهپوش

لمس کرده است هوس پیکر دلبرها را

12 دی 1391 | 13:35

دخترک برده به مسلخ همه ی روحش را/تا بچرخاند رو به جسدش سرها را/نقشی از صورت یاری تو در این کهنه زمین/ به سیاهی مکن آغشته پری! پرها را
حیف شد، بعد از تو باز این سفره‌ها رنگین شده
شعری که عبدالرحیم سعیدی راد در شب شعر انقلاب خواند

حیف شد، بعد از تو باز این سفره‌ها رنگین شده

10 دی 1391 | 09:51
سفرة یکرنگ ما نان و نمک می‌پرورید/حیف شد، بعد از تو باز این سفرها رنگین شده/آن طرف سیل کبوترها که همبال تواند/ این طرف ماییم، با پرونده‌ای سنگین شده
نتوان گفت که این قافله وا می ماند/خسته و خفته از این خیل جدا می ماند
سه غزلی که استاد بهمنی در شب شعر انقلاب خواند

نتوان گفت که این قافله وا می ماند/خسته و خفته از این خیل جدا می ماند

10 دی 1391 | 00:11
نتوان گفت که این قافله وا می ماند/ خسته و خفته از این خیل جدا می ماند/ این رهی نیست که از خاطره اش یاد کنی/ این سفر همراه تاریخ به جا می ماند
 ‫ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﺧﻮﻳﺶ، ﻭﻟﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﭼﺮﺍ؟
غزلی از ﺳﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮﺩ(ﺍﻣﻴﺮ)ﻓﺨﺮ ﻣﻮﺳﻮﯼ- ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﺍﺷﺮﻓﻴﻪ‬

‫ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﺧﻮﻳﺶ، ﻭﻟﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﭼﺮﺍ؟

09 دی 1391 | 17:28
ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺑﯽﺻﺪﺍ ﭼﺮﺍ؟/ ‫ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻪ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺩﻭﺍ ﭼﺮﺍ؟/ ‫ﺑﻐﻀﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﮔﻠﻮﮔﺎﻩ ﻧﺎﻟﻪ ﺭﺍ/ ‫ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺑﻨﺪ ﻧﺴﺎﺯﺩ ﺭﻫﺎ ﭼﺮﺍ؟
بتي كه راز جمالش هنوز سربسته‌ست
زمزمه غزلی در حال و هوای انتظار از فرید طهماسبی

بتي كه راز جمالش هنوز سربسته‌ست

08 دی 1391 | 10:20
بيا كه مردمك چشم عاشقان همه شب/ ميان به سلسلة اشك، تا سحر بسته‌ست/ به پاي‌بوس جمالت، نگاه منتظران/ ز برگ‌برگِ شقايق، پل نظر بسته‌ست
زلف رها در بادت آخر داد بر بادم
چند غزل از یوسفعلی میرشکاک به مناسبت بزرگداشت شاعر

زلف رها در بادت آخر داد بر بادم

03 دی 1391 | 14:04

زلف رها در بادت آخر داد بر بادم/ لایق نبودم بندگی را کردی آزادم/ بردم شکایت از تو پیش مستی چشمت/ لب وا نکرد اما صدای سرمه بنیادم
خوشا آن دم که موسی بی عصا بر نیل خواهد راند
غزلی از علی محمد مودب

خوشا آن دم که موسی بی عصا بر نیل خواهد راند

03 دی 1391 | 09:35
عطش های محرم در نگاهش بوده هر لحظه /علی در روزگار غربت خود چاه اگر کنده است /چه فرقی می کند تیغ و کلندش، مرد باید مرد!/زمین یا دشمن آری هر زمان رزمنده رزمنده است
مرا به نشئه گرم نگاه مهمان کن
غزلی از استاد محمد قهرمان

مرا به نشئه گرم نگاه مهمان کن

02 دی 1391 | 16:47
اگرچه گرد نشیند بر آستانه تو/ مرا که می رسم از گرد راه مهمان کن/ مرا به خانه کوچک، ولی پر از گل خود / که با بهشت شود اشتباه مهمان کن
صفحه 55 از 63ابتدا   قبلی   50  51  52  53  54  [55]  56  57  58  59  بعدی   انتها