غزلي از حسين رضاييان
18 شهریور 1391
15:13 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.33 با 3 رای
خون می چکد ز دست حقوق بشر، چرا؟
داغی نشسته بار دگر بر جگر، چرا؟
آری شرف دوباره به تقصیر برده شد
برپا منای آدمیت، سر به سر، چرا؟
کوهی بنا ز کشته ی طفل و جوان و پیر
کز هر خطا و جرم و گنه بی خبر، چرا؟
کوچه به کوچه خشم و خشونت چه کرده است
کشته به روی کشته هزاران نفر، چرا؟
ای مسلمین به زیر گلو تیغ کینه است
آخر نشسته اید چرا بی شرر، چرا؟
دراين مصيبت از چه توان گفت جز دريغ
از این سکوت ناله زند چشم تر: چرا؟
در كنج عافيت به چه دلخوش نشسته ايم
در شب نشسته منتظران سحر، چرا؟
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.