موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از نیلوفر بختیاری

«افسانه سرایِ ققنوس شعر»؛ به مناسبت زادروز نیما یوشیج

20 آبان 1394 21:09 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 6 رای
«افسانه سرایِ ققنوس شعر»؛ به مناسبت زادروز نیما یوشیج

شهرستان ادب: همزمان با روز تولد نیما یوشیج، شاعر بزرگ معاصر و پیشوای شعر نوی فارسی، یادداشتی می‎خوانید از شاعر گرامی خانم نیلوفر بختیاری درباب اهمیت و دشواری‎های شعر نیما یوشیج.


«نیما یوشیج؛ افسانه سرایِ ققنوس شعر»

نیما یوشیج را همه به عنوان پدر شعر نو می‎شناسند. شعر نویی که در روزگاری نه چندان دور، تولد و تحققش به «افسانه» میماند اما « ققنوس» آواز خود را سر داده بود و بال‎های شعرش را برهم زده بود تا از خاکستر این آتش، ققنوس‎های کوچک دیگر پر و بال بگیرند. 


نیما مرد طبیعت است و شعرش نیز طبیعت‎گراست. او روستایی زاده‎ای است از تبار مازندران. مردی با رویاهایی بزرگ برای تنگنای کابوسِ شعر دیروز. مردی که قالب شعر را به شکلی آزاد بدل می‎کند و قافیه را زنگ مطلب، و وزن را زادۀ اراده و طبیعت کلام می‎داند.1 نیما سخنش را با رمز و نماد و سمبل می‎گوید. او غفلت‎زدگان را خفته می‎خواند و فضای بستۀ سیاسی زمان خود را اغلب به شب تشبیه می‎کند. او که غم خفتگان، خواب را در چشم ترش شکسته است، منتظر سحرگاه بیداری است. نیما عاشق است اما خراسانی¬گونه از عشق می‎سراید. او ساختمان اولین شعر نوگونۀ خود (افسانه) را با مثنوی قیاس می‎کند و وسعت آن را بیشتر از مثنوی می‎داند و می‎گوید:

«اگر بعضی ساختمان‎ها مثلا مثنوی به واسطۀ وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع به تو کمی آزادی و رهایی می‎دهد تا بتواند قلب و فکر تو با هر ضربت خود حرکتی کند، اما این ساختمان چندین برابر آن واجد این نوع مزیت است» 2

آری نیما «افسانه»گوست و داستان‎سرا؛ و ساختمان شعرش را بهترین ساختمان برای رسا ساختن نمایش‎ها معرفی می‎کند. 3 نمایشی که با دو شخصیت «افسانه» و «عاشق»، مناظره‎گونه به تصویر کشیده می‎شود.


عاشق: «سالها با هم افسرده بودیم
سال‎ها همچو واماندگانی،
لیک موجی که آشفته میرفت
بودش از تو به لب داستانی.
                                       می‎زدت لب، در آن موج لبخند.»
افسانه: «من بر آن موج آشفته دیدم
یکه تازی سراسیمه.»
عاشق: «اما
من سوی گلعذاری رسیدم
در همش گیسوان چون معما،
                                        همچنان گردبادی مشوش... »4


و با آنکه آن روزها نوآوری در شعر، در همین حد نیز غیر قابل قبول بود و مخالفان خشمگین یا استهزاکننده را برانگیخته می‎کرد، اما نیما از پا نیفتاد. 


«نیمای امروز»

آنچه تاکنون یادآور شدیم شرحی از اندیشه‎های نیمای دیروز بود؛ اما امروز ما چقدر نیما را می‎شناسیم؟ نیما در مقایسه با صف اول پیروان خلف و گاه ناخلف خود! (فروغ فرخزاد، سهراب، اخوان، شاملو) شاید دیرپسندترین شعر را از نظر مخاطب داشته باشد. به راستی چرا؟ 

پیش از پرداختن به مطلب، نام این یادداشت را درد دل و یادآوری! می‎گذارم تا مبادا آن را با پژوهش‎های چندسالۀ بزرگانی چون اخوان ثالث اشتباه بگیرند.

آری این روزها نیما تندیسی است که خیلی‎ها دوست دارند نام پدر شعر نو بر آن بگذارند و آن را دوست بدارند اما از جان زندۀ او و شعر نیمایی سخن نگویند و شاید این همان مساله‎ای است که خوانندۀ شعر نیما نیز با آن مواجه است و حتی گاه در موجّه بودن شعر نیما نیز تردید دارد. مساله این است که از گذشته عده‎ای اشکالاتی به اشعار نیما وارد کرده‎اند و این اشکالات تا آن بخش که مربوط به زبان و طرز چینش کلمات و برخی تعبیرات در شعر نیماست، با صبر و حوصله‎ای ستودنی در کتاب «عطا و لقای نیما یوشیج»، توسط شاگرد خلف او مهدی اخوان ثالث طرح شده و مغلطه‎های این جماعت، با استناد به شاهد مثال‎های محکمی (از ادب گذشته تا کنون) رد شده است.

این کتاب بعدها با نام بدعت‎ها و بدایع نیما شکل کاملتری نیز به خود گرفته است. اما همچنان در بحث دافعه و جاذبۀ شعر نیمایی سوالات و فرضیات در ذهن خوانندگان و دوستداران شعر نیما باقی‎ست.

اخوان در این کتاب بیشتر از لقاهای شعر نیما سخن میگوید و از تعابیرِ گاه به گوش‎ناآشنایی که ایرادگیران شعر نیما، مهجور و نادرست می‎خوانند. کسانی که تعبیر «شکستن خواب در چشم» یا «نگران استادن سحر» را در شعر نیما روا نمی‎دانند و «تراویدن مهتاب» را امری نامحسوس می‎شمارند. اما اخوان برای آنان پاسخ‎ها می‎آورد و انصافا در اقناع این جماعت نیز موفق عمل می‎کند و البته این نکته را نیز در نظر منِ مخاطب تداعی می‎کند که ظاهرا امروز و هنوز نیز، چون روزگار نیما، گوش‎های شنوای ادبیات، شعر و یادداشت و یادآوری را به نیت مچ-گیری و طرح ایرادهای بنی اسرائیلی می‎خوانند!

اما از نظرگاه مخاطب گونۀ بنده آنچه در باب دیرپسند بودن یا دیرپسند جلوه نمودن اشعار نیما جلب نظر مینماید در برخی نکات ساده خلاصه می‎شود.


نیما در نگاه اول یک مخاطب!

منِ نوعی که ان‎شاءالله به قصد اشکال‎گیری دیوان نیما را باز نکرده‎ام، در نگاه اول ناخودآگاه اشعار نیمایی او را در ذهنم به دو دسته تقسیم می‎کنم. یک؛ اشعار کوتاه او که حدیث نفس گونه‎اند و جنبه‎های نمایشی در آن‎ها کمتر به چشم می‎خورد و دو؛ منظومه‎های طولانی‎ای چون خانه سریویلی، منظومه به شهریار، ناقوس، مانلی و ... که گاه حوصله کم‎ام (میراث قرن حاضر!) طولانی بودنشان را بر نمی‎تابد. پس در نظر اول به دستۀ اول اشعار نیما جذب می‎شوم. شعرهایی چون «آی آدم‎ها»، «تو را من چشم در راهم»، «شب همه شب»، «داروگ»، «خانه‎ام ابری‎ست» که در حافظۀ دوستداران نیما جاری‎ست؛ و حتی برخی شعرهای غیر نیمایی او که گاه مایه‎های طنز نیز در آن‎ها وجود دارد: اشعاری چون «بز ملا حسن»، «انگاسی» «میرداماد» و ... 

هرچند این مساله شاید توجیه مناسبی نباشد اما حداقل از دهان مخاطبان شعر امروز ، پاسخی محتمل است.

البته بعضا به علت ایرادهای تالیفی و وزنی دیوان (که به دلیل مخدوش بودن دست نوشته‎ها در کتاب منعکس شده است) بیشتر و بیشتر از منظومه‎های نیمایی او فاصله می‎گیرم. که این بحث را تحت عنوان دیگری دنبال میکنیم:


ناشناختگی معنا یا از قلم افتادن کلمه‎ها

بیشتر کلمات ناشناخته در شعر نیما را حجم لغات محلی (مازندرانی) پر کرده است. کلماتی که متاسفانه معنایشان در دیوان اشعار نیما (با گردآوری و تدوین سیروس طاهباز) ذکر نشده و پانوشت‎ها می‎طلبد و مخاطب او را بعضا با دشواری‎هایی همراه می‎کند. البته امروز دستیابی به معنای دشوارترین لغات با در دسترس بودن فرهنگ لغت‎های متعدد و نرم افزاری، چندان مشکل به نظر نمی‎رسد؛ اما مرتفع شدن این مشکل در پانوشت خود اشعار مسلما تاثیر بیشتری دارد و حتی بی‎حوصله‎ترین مخاطب شعردوست را از شانه‎خالی‎کردن باز می‎دارد! 

جدا از این‎ها، مساله اصلی در این دیوان مشکلی‎ست که ظاهرا به علت ناخوانا بودن برخی دست‎نوشته‎های نیما ایجاد شده. متاسفانه در برخی از اشعار این دیوان، به جای بسیاری از کلمات ستاره آورده‎اند که به معنای جا افتادن آن کلمه (به علت پوسیدگی کاغذ دست‎نوشته‎ها! یا ناخوانایی دستخط شاعر) است. که عملا درک و فهم اشعار را برای خواننده دشوار می‎نماید. از چاپ‎های جدیدتر این دیوان اطلاع چندانی ندارم اما این مطلب اخیر مسلما یکی از دافعه‎های غیر شعری نیما (بلکه ضعفی در بخش تدوین و گردآوری دیوان) به شمار می‎آید که ظاهرا هیچ‎کس هم درباره آن تقصیر خاصی ندارد و قضای الهی است.


بر زمین ماندن بار رسالت شعر نیمایی

نیما گام‎های زیادی را در راه نوآوری در شعر معاصر امروز برداشته است. از ظاهر کلام تا بطن آن؛ اما مسلما همه راه را نرفته است و همچنان ندا سر می‎دهد که «تو را من چشم در راهم!»؛ و شاعر جوان این وظیفه را بر دوش دارد که اگر در هنگام قدم‎زدن در این جاده به ناهمواری‎ای برخورد، از آن چشم‎پوشی نکند؛ بلکه در آبادانی هرچه بیشترش بکوشد. متاسفانه امروز جای خالی تالیفاتی در نقد اندیشه و شعر نیما که به تحلیل اشعار او و ماهیت نمادها و تعبیراتش بپردازد، بیش از گذشته احساس می‎شود و مسلما شناخت هرچه بیشتر شعر نیمایی در رشد و تکامل پیکره و جوهرۀ آن موثر خواهد بود. چرا که بارهای رسالت شعر نیمایی همچنان بر زمین مانده است و رهنوردانی تازه نفس می‎طلبد.


آری؛ نیما آب را در خوابگه مورچگان می‎ریزد و ققنوس شعر را به آتش می‎اندازد تا شاید زمان آن را به گلستانی بدل کند. شاید از این گلستان در نگاه اول چیزی جز مشتی خاکستر به نظر نیاید. همه گمان می‎کنند پس از او جوجه ققنوس‎ها را کسی جدی نمی‎گیرد؛ تا آنکه سرانجام آتش و آتش‎هایی دیگر به پا می‎شود...

 و این قصۀ بی‎پایان، همچنان ادامه دارد...


1-دیوان نیما یوشیج، گردآوری و تدوین سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، مقدمه شعر افسانه ص 48
2- همان، ص 47 و 48
3- همان، ص 47
4-همان، شعر افسانه، ص 51


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • «افسانه سرایِ ققنوس شعر»؛ به مناسبت زادروز نیما یوشیج
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: