نیما یوشیج را همه به عنوان پدر شعر نو میشناسند. شعر نویی که در روزگاری نه چندان دور، تولد و تحققش به «افسانه» میماند اما « ققنوس» آواز خود را سر داده بود و بالهای شعرش را برهم زده بود تا از خاکستر این آتش، ققنوسهای کوچک دیگر پر و بال بگیرند.
نیما مرد طبیعت است و شعرش نیز طبیعتگراست. او روستایی زادهای است از تبار مازندران. مردی با رویاهایی بزرگ برای تنگنای کابوسِ شعر دیروز. مردی که قالب شعر را به شکلی آزاد بدل میکند و قافیه را زنگ مطلب، و وزن را زادۀ اراده و طبیعت کلام میداند.1 نیما سخنش را با رمز و نماد و سمبل میگوید. او غفلتزدگان را خفته میخواند و فضای بستۀ سیاسی زمان خود را اغلب به شب تشبیه میکند. او که غم خفتگان، خواب را در چشم ترش شکسته است، منتظر سحرگاه بیداری است. نیما عاشق است اما خراسانی¬گونه از عشق میسراید. او ساختمان اولین شعر نوگونۀ خود (افسانه) را با مثنوی قیاس میکند و وسعت آن را بیشتر از مثنوی میداند و میگوید:
«اگر بعضی ساختمانها مثلا مثنوی به واسطۀ وسعت خود در شرح یک سرگذشت یا وصف یک موضوع به تو کمی آزادی و رهایی میدهد تا بتواند قلب و فکر تو با هر ضربت خود حرکتی کند، اما این ساختمان چندین برابر آن واجد این نوع مزیت است» 2
آری نیما «افسانه»گوست و داستانسرا؛ و ساختمان شعرش را بهترین ساختمان برای رسا ساختن نمایشها معرفی میکند. 3 نمایشی که با دو شخصیت «افسانه» و «عاشق»، مناظرهگونه به تصویر کشیده میشود.
عاشق: «سالها با هم افسرده بودیم
سالها همچو واماندگانی،
لیک موجی که آشفته میرفت
بودش از تو به لب داستانی.
میزدت لب، در آن موج لبخند.»
افسانه: «من بر آن موج آشفته دیدم
یکه تازی سراسیمه.»
عاشق: «اما
من سوی گلعذاری رسیدم
در همش گیسوان چون معما،
همچنان گردبادی مشوش... »4
و با آنکه آن روزها نوآوری در شعر، در همین حد نیز غیر قابل قبول بود و مخالفان خشمگین یا استهزاکننده را برانگیخته میکرد، اما نیما از پا نیفتاد.
«نیمای امروز»
آنچه تاکنون یادآور شدیم شرحی از اندیشههای نیمای دیروز بود؛ اما امروز ما چقدر نیما را میشناسیم؟ نیما در مقایسه با صف اول پیروان خلف و گاه ناخلف خود! (فروغ فرخزاد، سهراب، اخوان، شاملو) شاید دیرپسندترین شعر را از نظر مخاطب داشته باشد. به راستی چرا؟
پیش از پرداختن به مطلب، نام این یادداشت را درد دل و یادآوری! میگذارم تا مبادا آن را با پژوهشهای چندسالۀ بزرگانی چون اخوان ثالث اشتباه بگیرند.
آری این روزها نیما تندیسی است که خیلیها دوست دارند نام پدر شعر نو بر آن بگذارند و آن را دوست بدارند اما از جان زندۀ او و شعر نیمایی سخن نگویند و شاید این همان مسالهای است که خوانندۀ شعر نیما نیز با آن مواجه است و حتی گاه در موجّه بودن شعر نیما نیز تردید دارد. مساله این است که از گذشته عدهای اشکالاتی به اشعار نیما وارد کردهاند و این اشکالات تا آن بخش که مربوط به زبان و طرز چینش کلمات و برخی تعبیرات در شعر نیماست، با صبر و حوصلهای ستودنی در کتاب «عطا و لقای نیما یوشیج»، توسط شاگرد خلف او مهدی اخوان ثالث طرح شده و مغلطههای این جماعت، با استناد به شاهد مثالهای محکمی (از ادب گذشته تا کنون) رد شده است.
این کتاب بعدها با نام بدعتها و بدایع نیما شکل کاملتری نیز به خود گرفته است. اما همچنان در بحث دافعه و جاذبۀ شعر نیمایی سوالات و فرضیات در ذهن خوانندگان و دوستداران شعر نیما باقیست.
اخوان در این کتاب بیشتر از لقاهای شعر نیما سخن میگوید و از تعابیرِ گاه به گوشناآشنایی که ایرادگیران شعر نیما، مهجور و نادرست میخوانند. کسانی که تعبیر «شکستن خواب در چشم» یا «نگران استادن سحر» را در شعر نیما روا نمیدانند و «تراویدن مهتاب» را امری نامحسوس میشمارند. اما اخوان برای آنان پاسخها میآورد و انصافا در اقناع این جماعت نیز موفق عمل میکند و البته این نکته را نیز در نظر منِ مخاطب تداعی میکند که ظاهرا امروز و هنوز نیز، چون روزگار نیما، گوشهای شنوای ادبیات، شعر و یادداشت و یادآوری را به نیت مچ-گیری و طرح ایرادهای بنی اسرائیلی میخوانند!
اما از نظرگاه مخاطب گونۀ بنده آنچه در باب دیرپسند بودن یا دیرپسند جلوه نمودن اشعار نیما جلب نظر مینماید در برخی نکات ساده خلاصه میشود.
نیما در نگاه اول یک مخاطب!
منِ نوعی که انشاءالله به قصد اشکالگیری دیوان نیما را باز نکردهام، در نگاه اول ناخودآگاه اشعار نیمایی او را در ذهنم به دو دسته تقسیم میکنم. یک؛ اشعار کوتاه او که حدیث نفس گونهاند و جنبههای نمایشی در آنها کمتر به چشم میخورد و دو؛ منظومههای طولانیای چون خانه سریویلی، منظومه به شهریار، ناقوس، مانلی و ... که گاه حوصله کمام (میراث قرن حاضر!) طولانی بودنشان را بر نمیتابد. پس در نظر اول به دستۀ اول اشعار نیما جذب میشوم. شعرهایی چون «آی آدمها»، «تو را من چشم در راهم»، «شب همه شب»، «داروگ»، «خانهام ابریست» که در حافظۀ دوستداران نیما جاریست؛ و حتی برخی شعرهای غیر نیمایی او که گاه مایههای طنز نیز در آنها وجود دارد: اشعاری چون «بز ملا حسن»، «انگاسی» «میرداماد» و ...
هرچند این مساله شاید توجیه مناسبی نباشد اما حداقل از دهان مخاطبان شعر امروز ، پاسخی محتمل است.
البته بعضا به علت ایرادهای تالیفی و وزنی دیوان (که به دلیل مخدوش بودن دست نوشتهها در کتاب منعکس شده است) بیشتر و بیشتر از منظومههای نیمایی او فاصله میگیرم. که این بحث را تحت عنوان دیگری دنبال میکنیم:
ناشناختگی معنا یا از قلم افتادن کلمهها
بیشتر کلمات ناشناخته در شعر نیما را حجم لغات محلی (مازندرانی) پر کرده است. کلماتی که متاسفانه معنایشان در دیوان اشعار نیما (با گردآوری و تدوین سیروس طاهباز) ذکر نشده و پانوشتها میطلبد و مخاطب او را بعضا با دشواریهایی همراه میکند. البته امروز دستیابی به معنای دشوارترین لغات با در دسترس بودن فرهنگ لغتهای متعدد و نرم افزاری، چندان مشکل به نظر نمیرسد؛ اما مرتفع شدن این مشکل در پانوشت خود اشعار مسلما تاثیر بیشتری دارد و حتی بیحوصلهترین مخاطب شعردوست را از شانهخالیکردن باز میدارد!
جدا از اینها، مساله اصلی در این دیوان مشکلیست که ظاهرا به علت ناخوانا بودن برخی دستنوشتههای نیما ایجاد شده. متاسفانه در برخی از اشعار این دیوان، به جای بسیاری از کلمات ستاره آوردهاند که به معنای جا افتادن آن کلمه (به علت پوسیدگی کاغذ دستنوشتهها! یا ناخوانایی دستخط شاعر) است. که عملا درک و فهم اشعار را برای خواننده دشوار مینماید. از چاپهای جدیدتر این دیوان اطلاع چندانی ندارم اما این مطلب اخیر مسلما یکی از دافعههای غیر شعری نیما (بلکه ضعفی در بخش تدوین و گردآوری دیوان) به شمار میآید که ظاهرا هیچکس هم درباره آن تقصیر خاصی ندارد و قضای الهی است.
بر زمین ماندن بار رسالت شعر نیمایی
نیما گامهای زیادی را در راه نوآوری در شعر معاصر امروز برداشته است. از ظاهر کلام تا بطن آن؛ اما مسلما همه راه را نرفته است و همچنان ندا سر میدهد که «تو را من چشم در راهم!»؛ و شاعر جوان این وظیفه را بر دوش دارد که اگر در هنگام قدمزدن در این جاده به ناهمواریای برخورد، از آن چشمپوشی نکند؛ بلکه در آبادانی هرچه بیشترش بکوشد. متاسفانه امروز جای خالی تالیفاتی در نقد اندیشه و شعر نیما که به تحلیل اشعار او و ماهیت نمادها و تعبیراتش بپردازد، بیش از گذشته احساس میشود و مسلما شناخت هرچه بیشتر شعر نیمایی در رشد و تکامل پیکره و جوهرۀ آن موثر خواهد بود. چرا که بارهای رسالت شعر نیمایی همچنان بر زمین مانده است و رهنوردانی تازه نفس میطلبد.
آری؛ نیما آب را در خوابگه مورچگان میریزد و ققنوس شعر را به آتش میاندازد تا شاید زمان آن را به گلستانی بدل کند. شاید از این گلستان در نگاه اول چیزی جز مشتی خاکستر به نظر نیاید. همه گمان میکنند پس از او جوجه ققنوسها را کسی جدی نمیگیرد؛ تا آنکه سرانجام آتش و آتشهایی دیگر به پا میشود...
و این قصۀ بیپایان، همچنان ادامه دارد...
1-دیوان نیما یوشیج، گردآوری و تدوین سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، مقدمه شعر افسانه ص 48
2- همان، ص 47 و 48
3- همان، ص 47
4-همان، شعر افسانه، ص 51