شهرستان ادب: «کریم» در زبان و فرهنگ اسلامی؛ اصیل، خوشخوی و خوشروی، پاکدامن و عفیف، جوانمرد و با مروّت، بخشاینده، بلند همّت و بزرگوار، خیرخواه و مهربان، نیکوکار، نیکنفس و نیکونهاد و در یک کلمه جامع همۀ ارزشها است. و اینهمه در امام حسن مجتبی علیهالسلام گرد آمده بود و بهحقیقت، دوست و دشمن به او کریم میگفتند و در میان شیعیان و پیروان اهل بیت به «کریم اهل بیت علیهم السلام» شهره است. نخستین نوۀ رسول الله و تجلّی آسمانیترین پیوند انسانی که در پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجرت دیده به جهان گشود.
به مناسبت این میلاد فرخنده به خوانش اشعاری مینشینیم از شاعران آیینیسرا که بر سفرۀ کرم حضرت امام حسن (ع) رزق شعر دارند و از آن جمله حمید سبزواری است. روز گذشته دیدار شاعران با رهبر انقلاب در حالی برگزار شد که استاد حمید سبزواری، بزرگشاعر انقلاب، غایب بزرگ این دیدار بود. اما نیک میدانیم که خاطر حاضران و حافظۀ ناظران آن دیدار سخت به یاد او بوده است. به این بهانه، دو غزل که این شاعر بزرگ در مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام در دهه هفتاد و هشتاد در محضر رهبر انقلاب قرائت کرده بود، و به تازگی در کتاب آینهگردانی به چاپ رسیده است، را در کنار اشعاری از حسین منزوی، علی اکبر لطیفیان و حمیدرضا برقعی با همدیگر میخوانیم.
1. حمید سبزواری:
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
تو آن امیدی به باغ جانم که در هوای تو گلفشانم
چو نوبهاری به بوستانی که شاخه شاخه جوانه دارد
اگر چه بشکسته استخوانم، چو از تو دم می زنم جوانم
به بزمت آن شمع سرفشانم کز آتش دل زبانه دارد
چه جای اظهار نکته دانی؟ تو بر لبم نکته مینشانی
چو عندلیبی به ترزبانی که بر زبان صد ترانه دارد
چو دستگیرم تویی کماهی، نمی زنم لاف بیگناهی
نمی هراسم ز روسیاهی، کسی که ترسد، تو را ندارد
تو را ندارد که مهتری تو، به سروران جهان، سری تو
ستوده فرزند حیدری تو، که سروی زین نشانه دارد؟
شکوفهٔ شاخسار طوبی، فروغ چشم علی و زهرا
به غیر گنجور گنج طاها، که این گهر در خزانه دارد؟
حسن به صورت، حسن به سیرت، حسن به نیکوترین سریرت
که بار درماندگان ز غیرت، نهان و پیدا به شانه دارد
به علم و حلم و سخا، پیمبر، به عزم و حزم و قضا، چو حیدر
حسین را در گهر برادر، که این نصب در زمانه دارد؟
تو رکن دین، معنی مقامی، تو در حرم شرط احترامی
نخست سبطی، دوم امامی، کدام بحر این کرانه دارد؟
هر آنکه رو در بقیع آرد، تو را به محشر شفیع آرد
بنای همت رفیع آرد، که سر بر آن آستانه دارد
ولی به یومالحساب محشر، چو برگشاید «حمید» دفتر
به داوری در مقام داور، بها ندارد، بهانه دارد
*
در ده به تازهرویی گل بادۀ کهن
اینک که باد بوی بهار آورد به من
جز بادهام چه شور کهن تازه میکند؟
آنجا که جام لاله گرفته به کف چمن
سرمست جام لاله اگر عندلیب نیست
این مایه دلکشی ز که آموخت در سخن؟
ور قمری از طراوت گل بیقرار نیست
این های و هو چگونه فکنده به نارون؟
خندد چگونه سِهره به آغوش شاخسار؟
گر تردماغ نیست ز عطر می کهن
ور باغبان به باده نیامیخت باغ را
نکهت چراست در نفس سوری و سمن؟
مانا به شادمانی گلزار احمدی
بلبل چکامهخوان شد و قمری چگامهزن
عید است، عید، گو رمضان باش، باده ده
زان بادهای که شور فزاید به انجمن
زان بادهای که نشوۀ محنتزدای آن
شوید غبار یأس ز دلهای ممتحن
زان می که تا پیاله شود آشنای لب
عارف به نوشباد ز هم واکند دهن
زان می که در حجاز چو در ساغر افکنی
شوریدهسر، اویس برون آید از قَرَن
می ده به سرخرویی احمد به صبح عید
می ده به شادمانی زهرا و بوالحسن
هین! بادۀ ولا به من آور که زنده شد
گلشن ز چارمین گل گلزار پنج تن
جوشید از ستاک نبوت شکوفهای
نوشیده از عصارۀ جان نبی، لبن
وز شاخسار نخل ولایت، گلی دمید
شورندهتر به رایحه از نفحۀ سمن
سبط نخست، قبلۀ دوم، امام دین
سرحلقۀ شباب جنان بیگمان و ظن
نوباوۀ رسول و جگرگوشۀ بتول
پور علی، ولی خداوند ذوالمنن
بر مصطفی مبارک و بر مرتضی سعید!
میلاد نیمۀ رمضان، مجتبی، حسن
چشم «حمید» و ذیل عطایش به روز حشر
شرمنده است گر چه ز طومار خویشتن
2. حسین منزوی:
از جانب خدای تعالی گُزین شدی
آیینهدار حُسن جهانآفرین شدی
زیبا به خَلق و خلُق و به روی و موی هم
مجموعه محاسن روی زمین شدی
گرچه حَسن به معنی زیباست، لیک تو
پیشی ز خویش جُستی و زیباترین شدی
بعد از علی به باغ امامت دومگلی
در بوستان عصمت اگر چارمین شدی
صلح تو خود مقدمه جنگ کربلاست
تو رهگشای کوکبه شاه دین شدی
علم از نبی گرفته، شکیبایی از امام
وانگاه بر رسول و علی جانشین شدی
ای تابناکاختر چرخ ولا! حسن!
ای آن که خود به نور ولایت عجین شدی
3. علیاکبر لطیفیان
نشستهام بنویسم گدا گدا آقا
چقدر محترم است این گدای باآقا
نشستهام بنویسم حسن، کریم، کرم
مدینه، سفرۀ آقا ، برو بیا، آقا
نشستهام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسن و یا کریم و یا آقا
تو مهربانیات از دستگیریات پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا آقا
دخیلهای نبسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری؟ چرا چرا آقا؟!
تویی کریم کرمزاده، من گدازاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده
همه فقیر تو هستند ما گداها هم
گدای لطف تو هستند خضر و موسی هم
سه بار زندگیات را به این و آن دادی
هر آنچه داشته بودی و گیوهات را هم
قسم به ایل و تبارت - قسم به طایفهات
غلام قاسم و عبدالله توام با هم
عجیب نیست بگردد فرشته دور سرت
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم
من از بهشت به سمت شما سفر کردم
که من بهشت بدون تو را نمیخواهم
بدون عشق مسلمان شدن نمیارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمیارزد
ندیدهاند افاضات آفتابت را
نخوانده است کسی سطری از کتابت را
به دستهای گدایان فقط دعا دادند
به چشم های تو دادند استجابت را
چرا غلام نداری؟ مگر که ما مردیم
نشستهایم ببینیم انتخابت را
تو تکسواری، حتی کسی شبیه حسین
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را
نه که نظر نخوری! نه، مدینه میمیرد
اگر که دست علی وا کند نقابت را
نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی
نشستهام بنویسم که قامتت طوباست
نگات مثل علی و صدات مثل خداست
نشستهام بنویسم علی است بابایت
نشستهام بنویسم که مادرت زهراست
نشستهام بنویسم هزار ای والله
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست
سکوت کردی اما حسین شهر شدی
سکوت کردن تو کربلاست، عاشوراست
اگر که جلوه نکردی همه کم آوردند
نبود دست تو آری خدا چنین میخواست
قرار بود که در صلح، کربلا بشوی
سکوت پیش بگیری و لافتی بشوی
نشستهام بنویسم که سفره داری تو
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو
به دست با کرمت میدهی کریمانه
به سائلان حسینت هر آنچه داری تو
تو نیمۀ رمضانی ولی شب قدری
مرا به دست خداوند میسپاری تو
اگر بناست بسوزم به هیزم فردا
قسم به چادر زهرا نمیگذاری تو
نخواستم بنویسم ولی نفهمیدم
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو
نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو
تلاش میکنی از مادرت جدا نشوی
تلاش میکنی او را حرم بیاری تو
میان کوچه به دنبال توست مادر تو
میان کوچه به دنبال گوشواره تو
مگر چه دیدهای از زندگیت سیر شدی
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی
4. حمیدرضا برقعی
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت
«اذا تنفس» باران هوای شبنم تو
تو در نمازی و چون گوشواره میلرزد
شکوه عرش خدا، شانههای محکم تو
به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو
من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشستهایم سر سفرۀ مُحرم تو
چقدر جملۀ «احلی من العسل» زیباست
و سالهاست همین جمله است مرهم تو
هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می نویسد از غم تو
گریز میزند از ماتمت به عاشورا
گریز میزند از کربلا به ماتم تو
فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو