موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

شعر

عاشقانه‌ای دیگر از پونه نیکوی

مثل برف عمیق کوهستان ژرف و آرام دوستت دارم تا زمانی که می‌تپد قلبم سرخ و مادام دوستت دارم استخوان گلوی بلبل را آفریدند و نغمه معجزه کرد غرق آواز نغمه‌سازترین بلبلِ بام دوستت دارم به سپیدی بامداد قسم، به سپیدی یخچه‌های بلور به دل روشن صدف سوگند گ...
عاشقانه‌ای دیگر از عبید زاکانی

خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن زیبد آن را که چنین شکل و شمایل دارد عاشق دل شده را پند خردمند چه سود رند دیوانه کجا گوش به عاقل دارد مبتلائی‌ست که امید خلاصش نبود هرکه بر پا...
عاشقانه‌ای از مرتضی امیری اسفندقه

تا کی در این محله این کوچه‌ها بگردم این‌جا محل من نیست تا کی؟ چرا بگردم؟ این خانه‌های مرده یک قبر جا ندارد دنبال جای مردن این‌جا کجا بگردم؟ چون بطری شکسته در جوی زخمی شهر سر در هوا بچرخم بی دست و پا بگردم چون برگ زرد پاییز از شاخه در کف باد بی...
عاشقانه‌ای از رضا یزدانی

نه به دستت تیغ داری، نه شرنگ آورده‌ای نازشستت! خوب این دل را به چنگ آورده‌ای این که چشمانت مرا انداخت از پا کافی است ابروانت را چرا دیگر به جنگ آورده‌ای؟ در کدامین کارگاه حسن صورت یافتی از کدامین شهر جادو آب و رنگ آورده‌ای؟ دیگران را آبرو دادی ...
عاشقانه‌ای از حمید درویشی

تو را شیرین‌ترین لیلای دوران، دوستت دارم چنان فرهاد مجنون از دل و جان، دوستت دارم تو ای سلطان قلبم! با من درویش دردآلود چه خوش سرکرده‌ای با لقمه‌ای نان، دوستت دارم انیس روزهای تلخ و شیرین در کنار من دمی بنشین و این تشویش بنشان دوستت دارم مرا با...
شعر عاشقانه از رهی معیری

چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک روشنتر از ستاره روشنگر است اشک گوهر اگر ز قطره باران شود پدید با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را غم پرور است ناله و جان پرور است اشک بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ چون گوی سینه ب...
عاشقانه‌ای دیگر از اوحدی

وه! که امروز چه آشفته و بی خویشتنم دشمنم باد بدین شیوه که امروز منم شد چو مویی تنم از غصه نادیدن تو رحمتی کن، که ز هجر تو چو موییست تنم اثری نیست درین پیرهن از هستی من وین تو باور نکنی، تا نکنی پیرهنم دهنت دیدم و تنگ شکرم یاد آمد سخنی گفتی و ا...
عاشقانه‌ای از اقبال لاهوری

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت تو مرا ذوق بیان دادی و گفتی که بگوی هست در سینهٔ من آنچه به کس نتوان گفت از نهانخانه دل خوش غزلی می‌خیزد سر شاخی همه گویم به قفس نتوان گفت شوق اگر زنده جاوید نباشد عجب است ...
عاشقانه‌ای از خدابخش صفادل

طوفان‌تر از همیشه به سمتم وزیده‌ای مردی شکست‌خورده‌تر از من ندیده‌ای از من مخواه راحت از این‌جا گذر کنم وقتی هزار پیله به دورم تنیده‌ای یادم نرفته است همان ابتدای کار گفتی چه‌قدر دغدغه داری، تکیده‌ای ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم مثل من از بهشت...
شعر عاشقانه از فریدون مشیری

اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تو را از خدا می‌گرفتم وگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر ره‌گذار تو جا می‌گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می‌نشستی و گر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا می‌شکستی، مرا می‌شکستی...
صفحه 146 از 440ابتدا   قبلی   141  142  143  144  145  [146]  147  148  149  150  بعدی   انتها