موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

شعر

عاشقانه‌ای از غلامعلی مهدی‌خانی

برای کشتن من تیغ تیز لازم نیست به غیر ابروی تو هیچ‌چیز لازم نیست چنین که می‌کشی و جان تازه می‌بخشی برای صید تو پای گریز لازم نیست کشید کار دل من به صلح با آن چشم میان این دو کمان‌کش ستیز لازم نیست غزال رامی و من هم پلنگ دست‌آموز تو را فرار و م...
عاشقانه‌ای دیگر از سعدی

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که عیان‌ست چه حاجت به بیانم هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر که به دیدار تو شغل‌ست و فراغ از دو جهانم گر چنان‌ست که روی من مسکین گد...
عاشقانه‌ای از سیمین بهبهانی

بیا بیا که به سر، باز هم هوای تو دارم به سر هوای تو دارم، به دل وفای تو دارم مرا سری‌ست پر از شور و التهاب جوانی که آرزوی نثارش به خاک پای تو دارم چو گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم چو لاله بر دل خود، داغ از جفای تو دارم بلای جان منت آفرید...
عاشقانه‌ای از سیدمحمدمهدی شفیعی

زیر و رو کن دفترم را زیر و رو، بی‌فایده‌ست نیست غیر از عشق چیزی، جست‌وجو بی‌فایده‌ست خاطراتم را بگرد و داغ‌ها را تازه کن جست‌وجو دنبال هرچه غیر او بی‌فایده‌ست زندگی بی عشق یک باغ گل مصنوعی است هم‌نشینی با گل بی‌رنگ و بو بی‌فایده‌ست عقل می‌ترسان...
عاشقانه‌ای از امید مهدی‌نژاد

ای منتها مسیر تماشا تو من نامۀ نگاهم و امضا تو با تو پر از سکوت، پر از صبحم غرق هزار خاطره‌ام با تو آهسته در تو می‌نگرم پنهان تا می‌شوی در آینه پیدا تو آیینه گفت و ریخت تو را تا دید: زیباتر از هر آن‌چه فریبا تو آنقدر از هوای تو لبریزم در حیر...
عاشقانه‌ای دیگر از سلمان ساوجی

ای جان نازنین من ای آرزوی دل میل من است سوی تو میل تو سوی دل بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل چون غنچه بسته‌ام سر دل را به صد گره تا بوی راز عشق تو آید ز بوی دل جان را به یاد تو به صبا می‌دهم که او می‌آورد ز سنبل زلف ...
عاشقانه‌ای از ریحانه کاردانی

ای کاش می‌شد لحظه‌ای باران بگیرد تا تیرگی ابرها پایان بگیرد باران – رفیق کوچه‌های خاکی شهر – عطر گلاب قمصر کاشان بگیرد امکان ندارد تو نباشی و دل من آرامشی در عالم امکان بگیرد از رفتنت هرکس که حرفی گفته باشد باید زبان خویش را دندان ...
عاشقانه‌ای دیگر از مولوی

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعلۀ نظر برم آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به...
عاشقانه‌ای از رضا خسروی

چنان بریده‌ام از زندگی که تو از من گرفته روح مرا رفتنت گرو از من زمینی‌ام که به روی من آب را بستی نمی‌شود پس از این حاصلی درو از من شروع حادثه از اولین عبور تو بود که ساخت رد شدنت یک پیاده‌رو از من عصا به دست عقب مانده، بارها دیدم که هر که پشت...
عاشقانه‌ای از مجید گلدار

در یاد دارم ضربۀ سخت تبرها را ویرانی کاشانۀ شانه‌به‌سرها را زیر هجوم سیل اخبارم ولی هرگز یادم نمی‌ماند عناوین خبرها را از بخت بد تقدیر هم با من لج افتاده هرجا که رفتم ناگهان بستند درها را تکلیف عشق ما به اما و اگر خورده ای کاش می‌شد محو کرد ام...
صفحه 145 از 441ابتدا   قبلی   140  141  142  143  144  [145]  146  147  148  149  بعدی   انتها