موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

شعر

عاشقانه‌ای از امید مهدی‌نژاد

ای منتها مسیر تماشا تو من نامۀ نگاهم و امضا تو با تو پر از سکوت، پر از صبحم غرق هزار خاطره‌ام با تو آهسته در تو می‌نگرم پنهان تا می‌شوی در آینه پیدا تو آیینه گفت و ریخت تو را تا دید: زیباتر از هر آن‌چه فریبا تو آنقدر از هوای تو لبریزم در حیر...
عاشقانه‌ای دیگر از سلمان ساوجی

ای جان نازنین من ای آرزوی دل میل من است سوی تو میل تو سوی دل بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل چون غنچه بسته‌ام سر دل را به صد گره تا بوی راز عشق تو آید ز بوی دل جان را به یاد تو به صبا می‌دهم که او می‌آورد ز سنبل زلف ...
عاشقانه‌ای از ریحانه کاردانی

ای کاش می‌شد لحظه‌ای باران بگیرد تا تیرگی ابرها پایان بگیرد باران – رفیق کوچه‌های خاکی شهر – عطر گلاب قمصر کاشان بگیرد امکان ندارد تو نباشی و دل من آرامشی در عالم امکان بگیرد از رفتنت هرکس که حرفی گفته باشد باید زبان خویش را دندان ...
عاشقانه‌ای دیگر از مولوی

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی، نی شکنم شکر برم آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعلۀ نظر برم آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به...
عاشقانه‌ای از رضا خسروی

چنان بریده‌ام از زندگی که تو از من گرفته روح مرا رفتنت گرو از من زمینی‌ام که به روی من آب را بستی نمی‌شود پس از این حاصلی درو از من شروع حادثه از اولین عبور تو بود که ساخت رد شدنت یک پیاده‌رو از من عصا به دست عقب مانده، بارها دیدم که هر که پشت...
عاشقانه‌ای از مجید گلدار

در یاد دارم ضربۀ سخت تبرها را ویرانی کاشانۀ شانه‌به‌سرها را زیر هجوم سیل اخبارم ولی هرگز یادم نمی‌ماند عناوین خبرها را از بخت بد تقدیر هم با من لج افتاده هرجا که رفتم ناگهان بستند درها را تکلیف عشق ما به اما و اگر خورده ای کاش می‌شد محو کرد ام...
عاشقانه‌ای از محمدتقی بهار

ای کمان ابرو به عاشق کن ترحم گاه‌گاهی ور نه روزی بر جهد از قلب مسکین تیر آهی آفتابا از عطوفت، بخش بر جان‌ها فروغی پادشاها از ترحم، کن به درویشان نگاهی گر گنه باشد که مردم برندارند از تو دیده در همه عالم نماند غیر کوران بی‌گناهی من کی‌ام تا دل ن...
عاشقانه‌ای دیگر از حسین منزوی

سلام! آینۀ آفتاب‌زادۀ من! صبیحِ جبهه‌فروز جبین گشادۀ من! اتاق را همه خورشید می‌کنی هر صبح سلام آینۀ روی رف نهادۀ من! همه کدورت پیچیده در تو نقش من است مگر نه آینه‌ای تو؟ زلال سادۀ من! به برگ‌های گل از تو غبار روبم، اگر خزان امان دهدم، هست این ...
عاشقانه‌ای دیگر از فروغی بسطامی

به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو شهید عشق تو را نیست خون بها جز تو به‌جز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو خدای می نپذیرد دعای قومی را که مدعا طلبیدند از دعا جز تو مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست که کس نمی‌کند این ...
عاشقانه‌ای از عطار نیشابوری

ای دل مبتلای من شیفته هوای تو دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم عشق تو و بلای جان، جان من و وفای تو باد جهان بی وفا دشمن من ز جان و دل...
صفحه 145 از 440ابتدا   قبلی   140  141  142  143  144  [145]  146  147  148  149  بعدی   انتها