موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شعر عاشقانه

شعر عاشقانه

پرونده «شعر عاشقانه» سایت شهرستان ادب، پنجره‌ای‌ست به بهترین شعرهای عاشقانه امروز و دیروز ایران و جهان؛ و هدیه‌ای برای تمام عاشقان!
بهترین دوست و بیشترین منبع الهام «شعر» کسی نیست جز «عشق»؛
پیراهن شعر، آغشته به خون عشق است و دفتر عشق آراسته به خط شعر.
شعر، عاشقانه است ذاتا؛ و در این میان فرقی بین شعری که موضوع عشق دارد و شعری که موضوعش عشق نیست، نیست.
و اگر نیک بنگریم «شعر عاشقانه» هم قدیمی‌ترین طرز شعر و هم صمیمی‌ترین نحوۀ ابراز عشق است؛ لحظۀ دیدار دو جهان زیبا. به قول شاعر عاشقانه‌های امروز: لحظه دیدار جسم و جان.
خوشا شعر و خوشا عشق!

عاشقانه‌ای از باباطاهر

عاشقانه‌ای از باباطاهر

دل عاشق به پیغامی بسازد خمار آلوده با جامی بسازد مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت کش به بادامی بسازد

عاشقانه‌ای از مرتضی حیدری آل کثیر

عاشقانه‌ای از مرتضی حیدری آل کثیر

سلام دکلمهٔ دلنوازِ اقبالم سلام صورت منقوش در ته فالم از این‌که در دل من یاد توست، ممنونم از این‌که حال تو خوب است نیز خوشحالم به آن زنی که به رغم تمام اندوهش کتاب شعر بخواند... همیشه می‌بالم به چای تازه‌دم چشم‌هات معتادم به گوش دادن موسیقی‌ات سبکبالم تو گرم صحبتی امّا منی که آینه‌ام چگونه با چه زبانی بگویمت لالم؟ هنوز خُرد و خمیر ِ توام....

عاشقانه‌ای از رشحه

عاشقانه‌ای از رشحه

چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم به کرشمه‌های نهانی و به تفقدات زبانیم نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان به لب است جان و تو هر زمان، ستمی ز نو برسانیم ز سحاب لطف تو گر نمی، برسد به نخل امید من نه طمع ز ابر بهاری و نه زیان ز باد خزانیم بود...

عاشقانه‌ای دیگر از عراقی

عاشقانه‌ای دیگر از عراقی

من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟ نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟ چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟ من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟ جرمم این دان که ز جان دوست‌ترت می‌دارم از پی دوستی تو به بلا افتادم حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟ پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر که بشد کار من از دست و ز پا افتادم ...

خدا عشق را آفرید، دل تنگ را آفرید...
شعری از کتاب 6410روز تنهایی سروده پونه نیکوی

خدا عشق را آفرید، دل تنگ را آفرید...

شهرستان ادب: شعری عاشقانه می‌خوانید از کتاب «6410روزتنهایی» سروده خانم پونه نیکوی. کتابی که قرار است در جلسه «یک ماه یک کتاب» نقد و بررسی شود. خدا کوه را آفرید، خدا سنگ را آفرید خدا عشق را آفرید، دل تنگ را آفرید خدا خواست عاشق شود تو را و مرا آفرید جهان خواست زیبا شود خدا رنگ را آفرید گل سرخ وقتی شکفت س...

عاشقانه‌ای از وحشی بافقی

عاشقانه‌ای از وحشی بافقی

از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی؟ روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگی‌ست زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال رفت کار از دست، کی تدبی...

عاشقانه‌ای از علیرضا قزوه

عاشقانه‌ای از علیرضا قزوه

در شهر یکی نیست چو چشمان تو خون‌ریز من شهر نشابورم و تو لشکر چنگیز ای اشک توام باده و چشم تو پیاله از زلف تو سرشارم و از چشم تو لبریز پرهیزگران را چه نیازی‌ست به توبه یا توبه‌گران را چه نیازی‌ست به پرهیز هر روز یکی خشت می‌افتد به سر ما ای سقف ترک خورده، به یک باره فرو ریز ای آینهٔ "لست علیهم بمسیطر" دریاب مرا، حضرت شمس‌الحق تبریز!

شعر عاشقانه‌ حسین منزوی

شعر عاشقانه‌ حسین منزوی

مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو؟ مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو؟ بهار آمده امّا نه سوی من که نسیم زند به خرمن عمرم، شرار دور از تو به سرو و گل نگراید دل شکستهٔ من که سر به سینه زند سوگوار دور از تو هم از بهار مگر عشق، عذر من خواهد اگر ز گل شده‌ام شرمسار دور از تو به غنچه ماند و لاله، بهار خاطر من شکفته تنگ دل و داغدار دور از تو ن...

عاشقانه‌ای از احمدرضا احمدی

عاشقانه‌ای از احمدرضا احمدی

بوسیدمش! دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد. من از جهان سهمم را گرفته بودم...!

عاشقانه‌ای از آرش شفاعی

عاشقانه‌ای از آرش شفاعی

شهریوری تو مطلع انگور چشم توست مهر منی مقدمهٔ نور چشم توست چشم بد از تو دور که در این شب شدید آن شعله‌ای که می‌وزد از دور چشم توست در سایهٔ کمانچهٔ شیرین ابرویت تلفیقی از ترانگی و شور چشم توست خون چقدرها من عاشق به گردنش در این زمانه تالی تیمور چشم توست گنجینه‌ای‌ست شعر من از برکت شما فیروزهٔ نفیس نشابور چشم توست هر جا کمی ز خمرهٔ خرم دمی...

عاشقانه‌ای از محمود درویش

عاشقانه‌ای از محمود درویش

جز انديشيدن در چين و چروك درياچه چيز ديگري برايم نمانده است فردايم را از من بگير و ديروزم را بده و بگذار با هم بمانيم و بگذار با هم بمانيم و بگذار با هم بمانيم...

عاشقانه‌ای از محمد سلمانی

عاشقانه‌ای از محمد سلمانی

بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد دوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کرد جای‌جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب آسمانی ابر با بغض سترون گریه کرد با هزاران آرزو یک مرد - مردی پر غرور - مثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرد این خبر وقتی که در دنیای گل‌ها پخش شد نسترن در گوشه‌ای افسرد، لادن گریه کرد وسعت تنهایی‌ام را در شبستان غزل شاعری با فاعل...

عاشقانه‌ای از سلمان هراتی

عاشقانه‌ای از سلمان هراتی

از روی مِهر با منِ دلخسته یار شو پاییزِ کوچه‌های دلم را بهار شو ای مانده در نهانِ درختان و آفتاب! چون غم میانِ سینهٔ من ماندگار شو پایانِ التهاب، شروعِ نگاهِ توست من یک کویر تشنگی‌ام، جویبار شو در دوزخی که معصیتِ بودن آفرید آرامش ِبهشتیِ یک چشمه‌سار شو کِی بی حضورِ آینه‌ها می‌توان شکُفت؟ ای دل! تو روبروی من آیینه‌دار شو

شعر عاشقانه‌ سنایی

شعر عاشقانه‌ سنایی

هزار سال به امید تو توانم بود هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود مرا وصال نباید همان امید خوشست نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو نمودنی بنمود و ربودنی بربود

عاشقانه‌ای از علیرضا بدیع

عاشقانه‌ای از علیرضا بدیع

همیشه خواسته‌ام از خدا فقط او را چنان که خسته‌تنی چای قند پهلو را! به مرگ راضی‌ام، آن‌جا که راوی قصه سپرده است به او پیک نوشدارو را سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز دوباره سوی من آورده این پرستو را تن تو عطر پراکنده یا که آورده‌ست نسیم صبح نشابور با خود این بو را؟ دوباره از تو نوشتم هوا معطر شد بریده‌اند به نام تو ناف آهو را گرفته‌اند به...

عاشقانه‌ای از عرفی

عاشقانه‌ای از عرفی

خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی حدیث شکوه آمیزی به گوشش می رسید از من ز ذوق کشتن ما گرم خون گشتی و می دانم که ممنونند فردای قیامت صد شهید از من دلا امشب کجا بودی که محرم...

شعر عاشقانه‌ محمدعلی بهمنی

شعر عاشقانه‌ محمدعلی بهمنی

تو مهربان‌تر از آن بودی كه من هميشه گمانم بود همين هميشهٔ نفرينی، هميشه رنج نهانم بود بگو! اگر نه به ميل من، دلم ز راست نمی‌گیرد هميشه هرچه تو می‌گفتی، من اشتياقِ همانم بود ستاره‌های عزيزی را از آسمانهٔ من بردند وچشم‌های تو بی‌ترديد، عزيزِ گم‌شدگانم بود چه‌ها گذشت؟ به يادم نيست، زمانِ یافتنت، بر من ولی هميشه به يادم هست كه چشم تو نگرانم بود ...

عاشقانه‌ای از سلمان ساوجی

عاشقانه‌ای از سلمان ساوجی

ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد کی شبروان کویت آرند ره به سویت عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد ما با خیال رویت، منزل در آب دیده کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد در کوی عشق جان را، باشد خطر اگر چه جایی که عشق باشد، آن جا خطر نباشد گر با تو...

یک شعر عاشقانه‌ دیگر از فریدون مشیری

یک شعر عاشقانه‌ دیگر از فریدون مشیری

تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری‌ست! چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست! چگونه جای تو در جان زندگی سبز است! هنوز پنجره باز است. تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری. درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاهِ پر از آفتاب می‌نگرند. تمام گنجشکان که در نبودن تو مرا به باد ملامت گرفته‌اند؛ تو را ...

یک شعر عاشقانه‌ از مهدی اخوان ثالث

یک شعر عاشقانه‌ از مهدی اخوان ثالث

ای تکیه‌گاه و پناهِ زیباترین لحظه‌هایِ پر عصمت و پر شکوهِ تنهایی و خلوت من! ای شط شیرین پر شوکت من! ای با تو من گشته بسیار در کوچه‌های بزرگ نجابت در کوچه‌های فروبستۀ استجابت در کوچه‌های سرور و غم راستینی که‌مان بود، در کوچه باغ گل ساکت نازهایت، در کوچه باغ گل سرخ شرمم، در کوچه‌های نوازش، در کوچه‌های چه شب‌های بسیار تا ساحل سیمگون سحرگا...

عاشقانه‌ای از محتشم کاشانی

عاشقانه‌ای از محتشم کاشانی

با من بدی امروز، ز اطوار تو پیداست بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست آن نکتهٔ سربسته که مستی‌ست بیانش زآشفتگیِ بستن دستار تو پیداست از خون یکی کرده‌ای امروز صبوحی از سرخوشی نرگس خونخوار تو پیداست ساغر زده می‌آیی و کیفیت مستی از بی سر و سامانی رفتار تو پیداست... داری سر آزار، که تهدید نهانی از جنبش لب‌های شکر بار تو پیداست دزدیده بهم بر زده...

شعر عاشقانه‌ مولوی

شعر عاشقانه‌ مولوی

عشوه دادستی که من در بی‌وفایی نیستم بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس زانکه من جان غریبم این سرایی نیستم ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم خود بگو من کدخدایم من خد...

عاشقانه‌ای از امیرحسین اللهیاری

عاشقانه‌ای از امیرحسین اللهیاری

گرفته‌اند و غریب‌اند خانه‌ها با هم مخالف‌اند تمام نشانه‌ها با هم در این سکوت هماهنگ گوییا ناگاه رسیده‌اند به پایان ترانه‌ها با هم غروب می‌شود آرام تا که برگردند کلاغ‌های غزل‌خوان به لانه‌ها با هم خوشا که با تو دمی بگذریم و بگذاریم پیاده سر به سر عاشقانه‌ها با هم دو شعله پیش هم افتاده‌ایم و در سُخَنیم چه می‌کنند زبان‌ها، زبانه‌ها با هم یکی...

عاشقانه‌ای از علی محمد مودب

عاشقانه‌ای از علی محمد مودب

کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد روشنی در کلبهٔ قلب فراموشم بجنبد مانده‌ام رودی تهی، بی‌هیچ جریان زلالی کو تنی از آب تا قدری در آغوشم بجنبد تک درختی خسته‌ام، جاری شو بر من چون نسیمی بلکه در دست نوازش‌ها سر و گوشم بجنبد گیسوانت را بیاور، پیش‌تر از بوسهٔ مرگ پیش از آن‌که مار و عقرب بر سر دوشم بجنبد شاید آری غفلت من بشکند با بودن تو ماهی‌ای ...

عاشقانه‌ای از حسن دلبری

عاشقانه‌ای از حسن دلبری

دوگام مانده به هم، سيبی از هوا افتاد چه اتفاق قشنگی ميان ما افتاد دو گام مانده به هم، لحظه‌ها طلايی شد فضا پر از هيجان‌های آشنايی شد نه حزن ماند و نه حسرت، نه قيل و قال و نه غم سکوت بود و تماشا، دو گام مانده به هم زمين پر آينه شد، زير گام ما دو نفر فضا شلوغ شد از ازدحام ما دو نفر نگاه ما دو نفر، در هجوم هم گم شد دو گام مانده به هم، ناگهان ...

عاشقانه‌ای از محمدرضا وحیدزاده

عاشقانه‌ای از محمدرضا وحیدزاده

ناگهان آمدی و در دل من جا کردی ناگهان نه، که تو ده قرن تماشا کردی نالۀ رودکی و خندۀ عطار شدی پای شعر رهی و رابعه امضا کردی حافظ حائری و مثنوی کزازی یا گلستان شمیساست که معنا کردی؟ در دلم مهر همان سال که مهرت افتاد سوخت اسفند و تو فصلی دگر احیا کردی خانه از بوی بهار و پر پروانه پر است به گمانم گره از روسری‌ات وا کردی چند کوه یخ قطبی دلشان ...

عاشقانه‌ای از افسانه غیاثوند

عاشقانه‌ای از افسانه غیاثوند

نه دربند دانه نه آب نه حتی آزادی تنها جفت جفت سر فرو می برند در آغوش هم و از صبح تا غروب در کار دل اند خوش به حال قوها عاشقی فقط به دنیای آنها می آید.

عاشقانه‌ای از عبید زاکانی

عاشقانه‌ای از عبید زاکانی

هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت یکدم خیال روی توام از نظر نرفت جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت هم بی‌خبر بیامد و هم بی‌خبر برفت در کوی عشق بی سر و پایی نشان نداد کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت شوری فتاد از ت...

عاشقانه‌ای از ابن حسام خوسفی

عاشقانه‌ای از ابن حسام خوسفی

ای غافل از بلای دل مبتلای ما جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم آری مقیّدست به زلف تو پای ما حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند ابروی توست قبله حاجت روای ما ما معتکف به کوی توایم از سر صفا موقوف آنکه سعی کنی بر صفای ما دانم که درد عشق نباشد دوا پذیر زحمت مکش طبیب ز بهر دوای ما روز ازل که شادی و غم قسم کرده اند شادی ج...

عاشقانه‌ای از رضا نیکوکار

عاشقانه‌ای از رضا نیکوکار

مانند شیشه‌ای که خریدار سنگ بود این دل شکستن تو برایم قشنگ بود رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود ماه شب چهاردهی که تصاحبت چون حسرتی به سینهٔ صدها پلنگ بود خوشبخت آن دلی که برای تو می‌تپید خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود تو، یک جهان تازه پر از صلح و دوستی من، کشوری که با همه در حال جنگ بود با من هر آن‌چه از تو به‌جا ...

عاشقانه‌ای از غلامرضا طریقی

عاشقانه‌ای از غلامرضا طریقی

با یاد شانه‌های تو سر آفریده است ایزد چقدر شانه‌به‌سر آفریده است معجون سرنوشت مرا با سرشت تو بی‌شک به شکل شیر و شکر آفریده است پای مرا برای دویدن به سوی تو پای تو را برای سفر آفریده است لبخند را به روی لبانت چه پایدار اخم تو را چه زودگذر آفریده است هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست خوب آفریده است اگر آفریده است تا چشم شور بر تو نیفتد هر آ...

عاشقانه‌ای از رضا شیبانی

عاشقانه‌ای از رضا شیبانی

طلوع می‌کنی آخر به نور و نار قسم به آسمان، به افق‌های بی‌غبار قسم هنوز منتظر بازگشتنت هستم به لحظه‌های غم‌انگیز انتظار قسم خزان به سخره گرفته‌ست خنده گل را به غصه‌های دل ابری بهار قسم نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد که می‌خورد به سر پرغرور خار قسم نشانده‌ام به دل خسته داغ شهری را به قلب زخمی این شهر داغدار قسم به خون نشسته دلم مثل قال...

عاشقانه‌ای از رضی‌الدین آرتیمانی

عاشقانه‌ای از رضی‌الدین آرتیمانی

همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت چه بخندم، چه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده چشم بر جلوهٔ دیدار نیفتاده هنوزم غصهٔ‌ بی‌غمیم داغ کند ور نه بگویم داغ...

عاشقانه‌ای از محمدسعید میرزایی

عاشقانه‌ای از محمدسعید میرزایی

رسیدی بر تنِ آیینه لغزیدند شبنم‌ها به خانه با تو برگشتند معصومانه مریم‌ها من و آیینه و گل‌های مریم با تو خندیدیم سفر کردیم با هم تا چه رؤیاها... چه عالم ها... چه روز خوب و آرامی... تو می‌خندی جهان زیباست هوای خانه هم اصلاً ندارد ابری از غم‌ها سلام ای ارضِ موعود! ای طلوعت در جهان من بهشت تازه‌ای، بعد از گذشتن از جهنم‌ها گمم در موج موهایت کمک...

عاشقانه‌ای از محمدمهدی سیار

عاشقانه‌ای از محمدمهدی سیار

خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من خالی است بی صدا و سکوتت حیات من دل می کَنم به خاطر تو از دیار خویش ای خاطرت عزیزتر از خاطرات من آیات سجده دار خدا چشم های توست ای سوره ی مغازله، ای سور و سات من! حق السکوت می طلبند از لبان تو چشمان لاابالی و لب های لات من شاعر شدن بهانه ی تلمیح کهنه ای است تا حافظ تو باشم، شاخه نبات من! شکر خدا که دفتر ...

عاشقانه‌ای از هاتف اصفهانی

عاشقانه‌ای از هاتف اصفهانی

تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدن‌ها من و این دشت بی‌پایان و بی‌حاصل دویدن‌ها تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش من و شب‌ها و درد انتظار و دل تپیدن‌ها نصیحت‌های نیک اندیشی‌ات گفتیم و نشنیدی چه‌ها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدن‌ها پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدن‌ها کنون در من اگر بیند، به خواری...

عاشقانه‌ای از مهدی عابدی

عاشقانه‌ای از مهدی عابدی

میان این همه نجواها، صدای ماست که می‌ماند بخوان بخوان که ز ما تنها همین صداست که می‌ماند صدای پچ‌پچ صیّادان نماندنی‌ست، کبوتر باش طنینِ بال‌زدن‌های پرنده‌هاست که می‌ماند پس از وجودِ خداوندی، تو رکن اوّل دنیایی فراتر از تو که می‌آیم، فقط خداست که می‌ماند بیا شبانه از این بن‌بست، بدون واهمه بگریزیم که از گریختنت با من دو ردّپاست که می‌ماند هم...

عاشقانه‌ای از طالب آملی

عاشقانه‌ای از طالب آملی

از ضعف به هر جا که نشستیم، وطن شد وز گریه به هر سو که گذشتیم، چمن شد جان دگرم بخش، که آن جان که تو دادی چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد پیراهنی از تار وفا دوخته بودم چون تاب جفای تو نیاورد، کفن شد هر سنگ که بر سینه زدم، نقش تو بگرفت آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد عشاق تو هر یک به نوایی ز تو خوشنود گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد از حس...

عاشقانه‌ای از بهمن رافعی

عاشقانه‌ای از بهمن رافعی

کشیده‌ست غربت پلی از تو تا من برای رسیدن، کجا تو، کجا من! پلی بی‌نشان‌سو تر از کهکشان‌ها نه‌اش ابتدا تو، نه‌اش انتها من مبادا در این غربت پرتلاطم تو ناوی رها باشی و ناخدا من سراپا نیاز و تضادیم و جذْبه دو قطبیم، یک قطب آهن‌ربا من نشسته نفس در نفس در قفس تو شکسته میان سکوت و صدا من پی سایه رفتند عادت‌گرایان گرفتار ظلمت، چرا تو، چرا من؟ م...

عاشقانه‌ای از فرخی یزدی

عاشقانه‌ای از فرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم منزل مردم بیگانه چو شد خانه‌ی چشم آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم غرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه‌ی شیرین و به خوابش کردم ...

عاشقانه‌ای از پونه نیکوی

عاشقانه‌ای از پونه نیکوی

من از این زندگی چه می‌خواهم جز تماشای آسمان با تو زیر باران قدم‌زدن گاهی بی‌خبر بودن از زمان با تو هست من هستیِ تو باشد و بس، بشنوم از لبت نفس به نفس شور یک عاشقانهٔ آرام فارغ از حرف این و آن با تو از گلویم نمی‌رود پایین لقمه‌هایی که بی تو می‌گیرم ساده نگذر که فرق خواهد کرد طعم نان بی تو! طعم نان با تو! من از این زندگی چه می‌خواهم؟ اتفاقی فقط...

شعر عاشقانه‌ قیصر امین پور

شعر عاشقانه‌ قیصر امین پور

ای عشق! ای ترنم نامت ترانه‌ها معشوق آشنای همه عاشقانه‌ها ای معنی جمال به هر صورتی که هست مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها با هر نسیم، دست تکان می‌دهد گلی هر نامه‌ای ز نام تو دارد نشانه‌ها هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت: گل با شکوفه، خوشهٔ گندم به دانه‌ها شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز دریا به موج و موج به ریگ کرانه‌ها باران قصیده‌ای...

عاشقانه‌ای از اعظم سعادتمند

عاشقانه‌ای از اعظم سعادتمند

می‌کِشی روح مرا چون نقش یک ایوان کاشی آبی‌ام، سبزم، سپیدم، تا تویی نقّاش باشی شمع سقّاخانه‌ها تو، گلّۀ پروانه‌ها من قصّه‌ای هستیم با هم بی‌تکلّف، بی‌حواشی در محبّت تازه‌کارم، حرف‌هایی ساده دارم می‌سرایم از تو امّا مثل شاعرهای ناشی تا که بنویسی به من، ای خوشنویس! از مطرب و می یک نیستان آرزو را عاشقانه می‌تراشی می‌نشینم روبه‌رویت، خنده‌رو از ...

عاشقانه‌ای از محمدرضا عبدالملکیان

عاشقانه‌ای از محمدرضا عبدالملکیان

روبه‌روی من فقط تو بوده‌ای از همان نگاه اولین از همان زمان که آفتاب با تو آفتاب شد از همان زمان که کوه استوار آب شد از همان زمان که جستجوی عاشقانهٔ مرا نگاه تو جواب شد روبه‌روی من فقط تو بوده‌ای از همان اشاره‌، از همان شروع از همان بهانه‌ای که برگ باغ شد از همان جرقه‌ای که چلچراغ شد چارسوی من پر است از همان غروب از همان غروب جاده از...

عاشقانه‌ای از مژگان عباسلو

عاشقانه‌ای از مژگان عباسلو

رفته تصویرت ولی با من صدایت مانده است زخم دیروز منی فردا که جایت مانده است من دلم دریاست، موسی باش! حتّی برنگرد تا نبینی در دلِ من ردِّ پایت مانده است عشق آن روزی که ما را آشنا می کرد گفت: کاش فردا هم ببینی آشنایت مانده است! ماهی و افسوس با هر برکه قسمت می کنی خاطراتی را که از دریا برایت مانده است «کِی تو را از یاد خواهم برد؟» گ...

عاشقانه‌ای از وصال شیرازی

عاشقانه‌ای از وصال شیرازی

داد چشمان تو در کشتن من دست به هم فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم هر یک ابروی تو کافی است پی کشتن من چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟ شیخ پیمانه شکن، توبه به ما تلقین کرد آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت زلف او باز شد و کار مرا بست به هم مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال که خم گیسوی او ب...

عاشقانه‌ای از علی اطهری‌کرمانی

عاشقانه‌ای از علی اطهری‌کرمانی

رفتی ولی کجا که به دل جا گرفته‌ای دل جای توست گر چه دل از ما گرفته‌ای ای نخل من که برگ و برت شد ز دیگران دانی کز آب دیدۀ من پا گرفته‌ای؟ ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی این دل که از منش به تمنا گرفته‌ای ای روشنی دیده! ببین اشک روشنم تصمیم اگر به دیدن دریا گرفته‌ای بگذار تا ببینمش اکنون که می‌رود ای اشک از چه راه تماشا گرفته‌ای؟ خارم به دل ...

عاشقانه‌ای از واقف لاهوری

عاشقانه‌ای از واقف لاهوری

غارت نموده‌ای همه را، عقل و دین همه غارت‌گران برند ولیکن نه این همه سرمایه‌دار ناز تویی، دلبران گدا خرمن از آن توست، بتان خوشه‌چین همه گفتی کدام عشوهٔ من دلنشین توست ای گشته عشوه‌های توام دلنشین همه آسوده نیستم ز کمان ابروان دمی هستند بهر یک دل ما در کمین همه ای ماه پیش از این تو همه مهر بوده‌ای اکنون چه شد که مهر تو گردید کین همه؟ کی لال...

عاشقانه‌ای دیگر از رهی معیری

عاشقانه‌ای دیگر از رهی معیری

آن که سودازدهٔ چشم تو بوده‌ست منم و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده‌ست منم آن ز ره ماندهٔ سرگشته که ناسازی بخت ره به سر منزل وصلش ننموده‌ست منم آن که پیش لب شیرین تو ای چشمهٔ نوش آفرین گفته و دشنام شنوده‌ست منم آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی و آن که یک بوسه از آن لب نربوده‌ست منم ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک آن که چون آه به دنب...

عاشقانه‌ای از فروغی بسطامی

عاشقانه‌ای از فروغی بسطامی

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد چه دوزخی چه بهشتی، چه طاعتی چه گناهی مده به دست سپاه فراق ملک دلم را به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان تو یک سوار توانی ...

عاشقانه‌ای از رحیم معینی‌کرمانشاهی

عاشقانه‌ای از رحیم معینی‌کرمانشاهی

به انتظار نبودی، ز انتظار چه دانی؟ تو بی قراری دل های بی قرار، چه دانی؟ نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی تو مست بادۀ نازی، از این دو کار، چه دانی؟ هنوز غنچۀ نشکفته ای به باغ وجودی تو روزگار گلی را که گشته خوار چه دانی؟ تو چون شکوفه خندان و من چو ابر بهاران تو از گریستن ابر نو بهار چه دانی؟ چو روزگار به کام تو لحظه لحظه گذشته ز نامرادی ...

عاشقانه‌ای از حامد عسکری

عاشقانه‌ای از حامد عسکری

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد آه... ای گنجشک های مضطرب شرمنده ام! لانۀ بر شاخه های لاغرم را باد برد من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند ... نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا بیت های روشن و شعله ورم را باد برد با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز دیر کردی... نیمۀ عا...

عاشقانه‌ای از شهریار

عاشقانه‌ای از شهریار

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوته نظران دل چون آینه اهل صفا می شکنند که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران دل من دار ...

عاشقانه‌ای از ادیب نیشابوری

عاشقانه‌ای از ادیب نیشابوری

خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال! که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند چگونه سرو چمن خوانمت که سرو چمن به سر کله نگذارد به بر قبا نکند! چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک به دست جام نگیرد به بزم جا نکند! چه داند آن‌که شب ما چگونه می‌گذرد کسی که دست در آن طره‌ی دو تا نکند؟ کجا ملامت فرهاد ...

عاشقانه‌ای دیگر از هوشنگ ابتهاج

عاشقانه‌ای دیگر از هوشنگ ابتهاج

تا تو با منی زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است تو بهار دلکشی و من چو باغ شور و شوق صد جوانه با من است یاد دلنشینت ای امید جان هر کجا روم روانه با من است ناز نوشخند صبح اگر توراست شور گریه ی شبانه با من است برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست رقص و مستی و ترانه با من است گفتمش مراد من به خنده گفت لابه از تو و بهانه با من است گ...

عاشقانه‌ای از عراقی

عاشقانه‌ای از عراقی

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایی؟ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن، که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟ بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینای...

عاشقانه‌ای از مهدی اخوان‌ثالث

عاشقانه‌ای از مهدی اخوان‌ثالث

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهاییِ تنها و تاریکِ خدا مانند دلم تنگ است ... بیا ای روشن! ای روشن تر از لبخند! شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها، دلم تنگ است ... بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها! و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی. بیا ای همگناهِ من! ...

عاشقانه‌ای از سعید بیابانکی

عاشقانه‌ای از سعید بیابانکی

بگذار چشم مست تو افسونگری کند شب را شمیم زلف تو نیلوفری کند بگذار گیسوان سیاهت بریزد و انگشت‌های سرد مرا جوهری کند پروانه‌ای سیاهم و ای کاش آتشی یک شب مرا بگیرد و خاکستری کند تنها شراب چشم خمار تو قادر است میخانه را دوباره پر از مشتری کند تلخ است این زمانه که باید شبانه‌روز خنجر میان ما رفقا داوری کند ما آهنین‌دلان به همین چرم دل‌خوشیم ت...

عاشقانه‌ای از کاظم بهمنی

عاشقانه‌ای از کاظم بهمنی

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم حال اگرچه هيچ نذري عهده دارِ وصل نيست يك زمان پيشامدی بودم كه امكان داشتم ماجراهايی كه با من زير باران داشتی شعر اگر می شد قريب پنج ديوان داشتم بعد تو بيش از همه فكرم به اين مشغول بود من چه چيزی كمتر از آن نارفيقان داشتم ساده از "من بی تو می ميرم" گذشتی خوبِ من من به ا...

عاشقانه‌ای از حمیدرضا برقعی

عاشقانه‌ای از حمیدرضا برقعی

گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد ناخواسته در تیر رس راهزن افتاد در تیر رس من گره انداخت به ابرو آهسته کمان و سپر از دست من افتاد بی‌دغدغه، بی‌هیچ نبردی، دلم آرام در دام دو تا چشم دو شمشیر زن افتاد می‌خواستم از او بگریزم دلم اما این کهنه رکاب از نفس، از تاختن افتاد لرزید دلم مثل همان روز که چشمم در کشور بیگانه به یک هم وطن افتاد در گیر خ...

صفحه 2 از 3ابتدا   1  [2]  3  انتها